ماشیةلغتنامه دهخداماشیة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ستور. چهارپا. مال . چاروا. چارپا. ج ، مواشی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ستور بسیارزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || شتر و گوسفند. ج ، مواشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر و گو
موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
ماسحلغتنامه دهخداماسح . [ س ِ ] (ع ص ) بسیار دروغگوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بسیار کشنده . (از اقرب الموارد). || بسیارگاینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). بسیار گاینده و کثیرالجماع . (ناظم الاطباء). || شانه کننده . (منتهی الارب ) (
ماسةلغتنامه دهخداماسة. [ ماس ْ س َ ] (ع ص ) حاجة ماسة؛ یعنی حاجت سخت . (منتهی الارب ). حاجت سخت و مهم . (ناظم الاطباء). حاجت مهم . (از اقرب الموارد). || بینهم رحم ماسة؛ یعنی میان ایشان خویشی نزدیکی است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ماسهلغتنامه دهخداماسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) سنگ ریزه ٔ خردتر از شن . شن بسیار ریز ناآمیخته با خاک . رمل . فُرش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شن ریز و نرم و بدون خاک که آن را با سیمان مخلوط کنند و در ساختمان بکار برند. توضیح آنکه در زمین شناسی ماسه عبارت است ا
ماسیهلغتنامه دهخداماسیه . [ سی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای از مانویه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مانی و مانوی شود.
ماشيةدیکشنری عربی به فارسیاحشام واغنام , گله گاو , چارپايان اهلي , مواشي وگاو وگوسفندي که براي کشتار يافروش پرورش شود , احشام