لمترفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. فربه؛ پرگوشت؛ قویهیکل؛ گنده.۲. ناهموار.۳. بیرگ.۴. تنبل: ◻︎ گر ضریری لمتر است و تیزخشم / گوشتپارهاش دان که او را نیست چشم (مولوی: ۲۱۲).
لمترلغتنامه دهخدالمتر. [ ل ُ م ِ ] (اِخ ) نقّاد و ادیب و درام نویس فرانسوی ، مولد ونسی (لوآره ) (1853-1914 م .).
لمترلغتنامه دهخدالمتر. [ ل ُم ِ ] (اِخ ) وکیل و نویسنده ٔ ژانسنیست فرانسوی ، مولد پاریس (1608-1658 م .).
لمترلغتنامه دهخدالمتر. [ ل َ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش رامسر شهرستان شهسوار، واقع در 1500گزی شمال رامسر بین دریا و راه شوسه . دشت ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی و دارای
لمتریلغتنامه دهخدالمتری . [ ل َ ت ُ ] (حامص ) فربهی . تنومندی : انبساطی کرد آن از خود بری جرأتی بنمود او از لمتری .مولوی .
لمتریلغتنامه دهخدالمتری . [ ل َ ت ُ ] (حامص ) فربهی . تنومندی : انبساطی کرد آن از خود بری جرأتی بنمود او از لمتری .مولوی .
هنگفتلغتنامه دهخداهنگفت . [ هََ گ ُ ] (ص ) گنده و سطبر و ضخیم . (برهان ) : بهترین جامه ای بود هنگفت مر مرا اوستاد چونین گفت . سنائی .فرستادم به خدمت رقعه ٔ وی به دست پهلوی هنگفت
لنبرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) [عامیانه] کفل؛ سرین.۲. [قدیمی] فربه؛ قویهیکل؛ لمتر؛ لنبک؛ لبه.
چرلغتنامه دهخداچر. [ چ ُ ] (اِ)آلت تناسل را گویند. (برهان ). به معنی آلت تناسل است . (انجمن آرا) (آنندراج ).آلت تناسل باشد. (جهانگیری ). نره و آلت تناسل . (ناظم الاطباء). آلت