لب گزهلغتنامه دهخدالب گزه . [ ل َ گ َ زَ / زِ ] (اِمص مرکب ) لب گزک . گزیدن لب به دندان به علامت پشیمانی یا اشاره به کسی برای سکوت او.
لبهمگاهیlip sync, lip synchronizationواژههای مصوب فرهنگستانانطباق صدای ضبطشده با حرکات لبها در تصویر، در هنگام ادای کلمات
لبگذاریembouchure (fr.), lip 1واژههای مصوب فرهنگستانروش گذاشتن دهان و لب بر روی برخی سازها بهخصوص فلوت و سازهای بادیِ زبانهدار و برنجی
لب به لبلغتنامه دهخدالب به لب . [ ل َ ب ِ ل َ ] (ص مرکب ) (در تداول عوام ) لبالب . پر تا لبه . مالامال . پر. رجوع به لبالب شود : پی دشمنان پخت آشی عجب ز ماهیچه دکان شده لب به لب .میرزا طاهر وحید (در توصیف شمشیرگر، از آنندراج ).- لب به لب شد
لب به لبفرهنگ فارسی عمیدلبالب؛ پر؛ لبریز.لبپر= لبپر زدن: (مصدر لازم) بیرون ریختن مایع از ظرف هنگام تکان خوردن.
لب گزکلغتنامه دهخدالب گزک . [ ل َ گ َ زَ ] (اِمص مرکب ) لب گزه .- لب گزک رفتن ؛ گزیدن لب به دندان بعلامت پشیمانی یا اشاره به کسی برای امر بسکوت او.
لبلغتنامه دهخدالب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده
لبلغتنامه دهخدالب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده
لبلغتنامه دهخدالب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن سلیمان بن محمدبن هود. والی شهر وشقة از بلاد اسپانیا در قرن پنجم هجری . (الحلل السندسیة ج 2 ص - 257 - 258).
لبلغتنامه دهخدالب . [ ] (اِ) نام یکی از تقسیمات روز در اصطلاح هندی . رجوع به ماللهند بیرونی ، ص 170 و 171 و 183 شود.
دانش طلبلغتنامه دهخدادانش طلب . [ ن ِ طَ ل َ ] (نف مرکب ) طلبنده ٔ دانش . خواهنده ٔ دانش . طالب علم . متعلم . دانشجو.
داوطلبلغتنامه دهخداداوطلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) داوخواه .نامزد. دَوطَلَب (در تداول مردم قزوین ). خواستار. پیشی جوینده در امری بر دیگران . خواستار پیشی گرفتن و تقدم در نوبت : غزاة مطوعه ؛ غازیان داوطلب دل انگیز.- سرباز داوطلب ؛ مقابل اجباری . به که بخواست خود بخدمت
درطلبلغتنامه دهخدادرطلب . [ دُطَ ل َ ] (نف مرکب ) طالب در. جویای دُر : چون درطلب از برای فرزندمی بود چو کان لعل در بند. نظامی .از درطلبان آن خزانه دلاله هزار در میانه .نظامی .
لبلغتنامه دهخدالب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده