قوه قهریهواژهنامه آزادآنچه قابل پیش بینی نبوده و قابل اجتناب نیز نباشد و متعهد را در حالت عدم قدرت بر اجرای تعهد خویش قرار دهد و یا موجب معافیت کسی شود که، به علت عدم توانایی، خسارتی به متعهدله خود یا متضرر دیگری وارد کرده است؛ مانند حریق در کارخانه که بدون عمد و تخطی صاحبِ کارخانه اتفاق افتد و در نتیجه او نتواند سفارشات
تخت روانکاویanalytic couch, couchواژههای مصوب فرهنگستاندر روانکاوی، تخت مطب روانکاو که بیمار بر روی آن دراز میکشد و در این حالت تداعی آزاد در ذهن او تسهیل میشود و توجه او به دنیای درون و احساساتش افزایش مییابد
نوآوری هزینهکاهcost innovationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوآوری که از طریق تغییر در فرایند تولید، جایگزین ارزانقیمتی برای محصول مشابه ارائه میدهد
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
کوه کوهلغتنامه دهخداکوه کوه . (ق مرکب ) بسیار زیاد. فراوان . (فرهنگ فارسی معین ). از سر تا پا. (ازآنندراج ). کوه تاکوه . (ناظم الاطباء). پشته پشته . تپه تپه . برآمدگیها و برجستگی های بسیار بلند : تلی گشته هر جای چون کوه کوه برش چشمه ٔ خون ز هر دو گروه . <p cla
قوۀ قهریهforce majeurواژههای مصوب فرهنگستانرویدادی غیرقابلپیشبینی و غیرقابلاجتناب که به عدم انجام تعهد منجر شود
قهریةلغتنامه دهخداقهریة. [ ق َ ری ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث قهری .- قوه ٔ قهریه ؛ زور. قدرت . (فرهنگ فارسی معین ).
فرس ماژورفرهنگ فارسی معین(فُ ژُ) [ فر. ] (اِ.) حالتی که شخص برخلاف میل مجبور به انجام یا ترک فعلی شود، قوة قهریه ، زور و فشار به گونه ای که نتوان از آن اجتناب کرد.
قوه قاهرهواژهنامه آزادآنچه قابل پیش بینی نبوده و قابل اجتناب نیز نباشد و متعهد را در حالت عدم قدرت بر اجرای تعهد خویش قرار دهد، یا موجب معافیت کسی شود که، به علت عدم توانایی، خسارتی به متعهدله خود یا متضرر دیگری وارد کرده است؛ مانند حریق در کارخانه که بدون عمد و تخطی صاحبِ کارخانه اتفاق افتد و در نتیجه او نتواند سفارشاتی
مایۀ هلاکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی هلاک، نفرین، لعن، آفَت، بلا، نکبت، مصیبت، فتنه، طاعون بلایایطبیعی، نیروهای طبیعی، آیات آسمانی، قانون طبیعت، قوۀ قهریه، حوادث قهری وغیرمترقبه، فورس ماژور، سیل، طوفان، گردباد، صاعقه، آتشسوزی، زلزله، تسونامی، حوادث غیرقابلپیشبینی، جنگ و نظایر آن عامل مرگومیر دام، تلهموش، تَله مر
مشروطیتلغتنامه دهخدامشروطیت . [ م َ طی ی َ ] (مص جعلی ، اِمص ) ساختمان کلمه مانند دیگر مصدرهائی که پسوند «ئیت » دارد عربی می نماید و چنان به نظر می رسد که از «مشروطه » اِ مفعول + «ئیت » ساخته شده است ، ولی چنان نیست که این نظر از هر جهت مورد تأیید باشد. بعضی گمان کرده اند که عثمانیان این کلمه ر
قوهفرهنگ فارسی عمید۱. (نظامی) [مجاز] = قوا۲. استعداد.۳. (برق) باتری.۴. (ریاضی) توان.⟨ قوۀ دراکه: قوۀ دریابنده و درککننده؛ فهم و شعور.⟨ قوۀ غاذیه: (طب قدیم) قوهای که غذا را تحلیل ببرد و جزء بدن کند.⟨ قوۀ قضائیه: (سیاسی) از قوای سهگانه که موظف به رسیدگی به دعاوی و حف
قوهفرهنگ فارسی معین(قُ وِّ) [ ع . قوة ] (ا ِ .) 1 - نیرو، انرژی ، قدرت . 2 - آمادگی ذهنی ، استعداد. 3 - هر کدام از توانایی های ذهنی یا جسمی انسان . 4 - از نظر سیاسی هر یک از سه نهاد حکومتی : قوة مقننه ، قضاییه و مجریه .
چراغ قوهلغتنامه دهخداچراغ قوه . [ چ َ / چ ِ ق ُوْ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) چراغی که بوسیله ٔ قوه ٔ برق (باطری ) روشن شود. چراغ دستی کوچکی که بوسیله ٔ باطریهای کوچک روشن شود. چراغ جیبی . چراغ دستی . رجوع به چراغ دستی شود.
خطوط قوهلغتنامه دهخداخطوط قوه . [ خ ُ طِ ق ُوْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیکی ) خطوط منحنی است که بر اثر طیف مغناطیسی براده های آهن درست می شود. || (اصطلاح الکتریسته ) خطوطی است که حاوی نیروی الکتریکی است . خطوط نیرو.
قهقوهلغتنامه دهخداقهقوه . [ ق َ ] (اِخ ) شهرستانی است به مصر. (منتهی الارب ). شهرستانی است در صعید مصر. (از معجم البلدان ).
نقوهلغتنامه دهخدانقوه . [ ن ُ ] (ع مص ) به شدن از بیماری . (تاج المصادر بیهقی ). نقه . رجوع به نَقَه شود. || دانستن و فهمیدن . (آنندراج ). نقه . نقاهة. نقهان . (اقرب الموارد). رجوع به نَقْه شود.
مظفری ابرقوهلغتنامه دهخدامظفری ابرقوه . [ م ُ ظَف ْ ف َ ی ِ اَ ب َ ] (اِخ )از جمله رباطی است که ابوبکر سعدبن زنگی بر راه ساحلات و بر مزار شیخ کبیر ابی عبداﷲ حفیف و دیگر فقها بنا نهاد. و رجوع به تاریخ گزیده چ براون ص 507 شود.