قطیفهفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی حلوا؛ نوعی شیرینی؛ لوزینه.۲. نوعی خوراک که از خمیر آرد گندم درست میکنند؛ رشته.
قطیفهفرهنگ فارسی عمید۱. جامه یا پارچۀ پرزدار.۲. حولۀ بزرگ که پس از آبتنی روی دوش میاندازند و بدن را با آن خشک میکند.
کتفةلغتنامه دهخداکتفة. [ ک ِ ت َ ف َ ] (ع اِ) ج ِ کَتِف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کتف شود.
کتیفةلغتنامه دهخداکتیفة. [ ک َ ف َ ] (ع اِ) آهن پاره ٔ بند در و آن دراز و پهن باشد و گاهی آن را تخته وار پهن سازند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آهن پاره ٔ پهن و درازی که در را بدان بندند. (ناظم الاطباء). کتیف . رجوع به کتیف شود. || کینه و دشمنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کینه . (از
کثیفةلغتنامه دهخداکثیفة. [ ک َ ف َ ] (ع ص ) مؤنث کثیف . رجوع به کثیف شود.- ادویه ٔ کثیفة ؛ آن داروها باشند که در ابدان ما به اجزاء سخت خرد بخشیده نشوند مانند کدو و جبن . (یادداشت مؤلف ).
قطفةلغتنامه دهخداقطفة. [ ق َ طَ ف َ ] (ع اِ) یکی قَطَف در جمیع معانی آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قطف شود.
ابوقطیفهلغتنامه دهخداابوقطیفه . [ اَ ق َ ف َ ] (اِخ ) ابوالولید عمروبن ولید. شاعری است از قریش . عبداﷲ زبیر او را با عده ای دیگر از مدینه نفی کرد و او بشام شد و مدتی طویل بدانجا بزیست و در حنین وَطن مألوف اشعاری دلنشین دارد و بعض آن شعرها بعبداﷲ زبیر فرستاد و عبداﷲ اجازه ٔ عودت او بمدینه داد لیک
ابوقطیفهلغتنامه دهخداابوقطیفه . [ اَ ق َ ف َ ] (اِخ ) مولی نافعبن جبیر. محدث است و عبداﷲبن جعفر از او روایت کند.