قطار سبک شهریlight rail transit, LRTواژههای مصوب فرهنگستاننوعی قطار برقی، دارای یک یا چند واگن، که در شهر یا حومه برای حمل مسافر در سطح خیابان یا حریم خاص به کار میرود متـ . قطار سبک
شیرخاگینcustardواژههای مصوب فرهنگستانمادۀ غذایی پخته مرکب از شیر و تخممرغ و شکر که با نشاستۀ ذرت قوام یافته باشد
قیتارلغتنامه دهخداقیتار. [ ] (اِ) قیثار. یکی از ابزارهای موسیقی و طرب که دارای سیمهائی است . ج ، قیاتیر. (از اقرب الموارد). نوعی از سه تار. (آنندراج ). معرب گیتار است .
کتگارلغتنامه دهخداکتگار. [ ک َ ] (ص مرکب ) کتگر. درودگر. (فرهنگ جهانگیری )(ناظم الاطباء). نجار. (ناظم الاطباء). کتکار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کتگر و کتکار و درودگر شود.
کثارلغتنامه دهخداکثار. [ ک ُ / ک َ ] (ع ص ، اِ) بسیار. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). || گروه بسیار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جماعات . (از اقرب الموارد).
کثارلغتنامه دهخداکثار. [ ] (اِ) به لغت بربری جوز ارقم است . (فهرست مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
قطار دوگانهtram-trainواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای ریلی مرکب از قطار سبک شهری و خطوط راهآهن بین شهری
قطار سبک کنارروside running LRTواژههای مصوب فرهنگستانقطار سبک شهری که خطوط آن با کمترین اختلاف ارتفاع از سطح خیابان در بخش کناری خیابان قرار میگیرد
قطار سبک میانروmedian running LRTواژههای مصوب فرهنگستانقطار سبک شهری که خطوط آن با کمترین اختلاف ارتفاع از سطح خیابان در بخش میانی خیابان قرار میگیرد
قطارلغتنامه دهخداقطار. [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آجرلو ااز بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 56000 گزی جنوب خاوری مراغه و 24500گزی خاوری شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آ
قطارلغتنامه دهخداقطار. [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان درختگان بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 40000 گزی شمال خاوری کرمان و 3000 گزی شمال راه مالرو شهداد به کرمان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن <s
قطارلغتنامه دهخداقطار. [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 49000 گزی جنوب خاوری مراغه و 16000 گزی شمال خاوری راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل ما
قطارلغتنامه دهخداقطار. [ ق َطْ طا / ق ُطْ طا ] (اِخ ) نام آبی است معروف در عرب ، و گویا در نجد باشد. (معجم البلدان ).
پیش قطارلغتنامه دهخداپیش قطار. [ ق َ ] (اِمرکب ، ص مرکب ) شتریکه پیش از دیگران بقطار رود. (آنندراج ). نخستین شتر از شتران قطار کرده : هرسر مو کوکب خورشیدچهرناقه مگو پیش قطار سپهر. وحید (در تعریف ناقه ).بقادری که بدریای بیکران سخن م
سنقطارلغتنامه دهخداسنقطار. [ س ِ ن ِ ] (اِخ ) وی کُهبد رومی است . او را سقطری نیز گفته اند. (از المعرب جوالیقی ص 196).
شترقطارلغتنامه دهخداشترقطار. [ ش ُ ت ُ ق ِ / ق َ ] (اِ مرکب ) قطارشتر. اشتران بر پی یکدیگر رونده . || ریسمانی که شتران را بدان قطار میکنند. (ناظم الاطباء).
کل قطارلغتنامه دهخداکل قطار. [ ک َ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چرداول بخش شیروان چرداول است که در شهرستان ایلام واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).