قصه پردازفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که قصهای را بهتفصیل بیان میکند؛ قصهپردازنده؛ داستانسرا.
قصةدیکشنری عربی به فارسیافسانه , قصه , داستان , اختراع , جعل , خيال , وهم , دروغ , فريب , بهانه , روايت , شرح , حکايت , نقل , گزارش , طبقه , اشکوب , داستان گفتن , بصورت داستان در اوردن
داستان گویلغتنامه دهخداداستان گوی .(نف مرکب ) قصه پرداز. حکایت گوی . قصه گوی : چون برآن داستان غنود سرم داستان گوی دور شد ز برم .نظامی .
قصهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ماجرایی واقعی یا خیالی؛ حکایت؛ داستان.۲. خبر؛ حدیث.۳. عریضه.۴. بیان احوال. قصه پرداختن: (مصدر لازم) = قصه گفتن: ◻︎ نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویهه
پردازلغتنامه دهخداپرداز. [ پ َ ] (فعل امر). || (نف ) نعت فاعلی از پرداختن ، پردازنده . گوینده . بیان کننده . چنانکه در کلمات مرکبه ٔ ذیل : نکته پرداز. افسانه پرداز. قصه پرداز. عب
قصةلغتنامه دهخداقصة. [ ق ِص ْ ص َ ] (ع اِ)گچ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَصّة شود. || حال . (منتهی الارب ). || خبر. (منتهی الارب ). شان . (اقرب الموارد). || کار.
غریبانهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. درخور غریب: ◻︎ نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویههای غریبانه قصه پردازم (حافظ: ۶۶۶).۲. (قید) به روش غریبان؛ مانند غریبان.