کیسه کشیلغتنامه دهخداکیسه کشی . [ س َ / س ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل کیسه کش . دلاکی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیسه کش و کیسه کشیدن شود.
چکسهلغتنامه دهخداچکسه . [ چ َ س َ / س ِ ] (اِ) پارچه ٔ کاغذی را گویند که عطاران در آن مشک و عنبر و سفوف و سنون و زرو دارو وامثال آن پیچیده باشند و آن درهم شکسته شده باشد. (برهان ). کاغذی را گویند که در میان آن مشک و عنبر و زرو دارو و سفوف و سنون و امثال آن نه
چکشهلغتنامه دهخداچکشه . [ چ َش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز که در 12 هزارگزی شمال باختری سقز و 7 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ سقز به میاندوآب واقع است . کوهستانی وسردسیر است و 150
داستان گویلغتنامه دهخداداستان گوی .(نف مرکب ) قصه پرداز. حکایت گوی . قصه گوی : چون برآن داستان غنود سرم داستان گوی دور شد ز برم .نظامی .
ترانسلغتنامه دهخداترانس . [ ت ِ ] (اِخ ) یکی از شعرای فکاهی سرای لاتینی که در سال 190 ق .م . در کارتاژ متولد شد. وی ابتدا برده ای بیش نبود و سپس آزاد گشت . او هم مانندپلوت از نویسندگان یونان ، خصوصاً از مناندر پیروی میکرد. شش اثر کمدی که از وی باقی مانده عبارت
پردازلغتنامه دهخداپرداز. [ پ َ ] (فعل امر). || (نف ) نعت فاعلی از پرداختن ، پردازنده . گوینده . بیان کننده . چنانکه در کلمات مرکبه ٔ ذیل : نکته پرداز. افسانه پرداز. قصه پرداز. عبارت پرداز. دروغ پرداز. || سازنده . به اتمام و انجام رساننده چنانکه در چهره پرداز (مصور. نقاش ) وکارپرداز. || خالی و
سخن سرالغتنامه دهخداسخن سرا. [ س ُ خ َ س َ / س ُ ] (نف مرکب ) سراینده ٔ سخن . سخنگو. ناطق . سخنور : ماهی به رو ولیکن ماه سخن نیوشی سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی . فرخی .بر اولیایی و ایام آفرین گویند<
قصهفرهنگ فارسی عمید۱. ماجرایی واقعی یا خیالی؛ حکایت؛ داستان.۲. خبر؛ حدیث.۳. عریضه.۴. بیان احوال.⟨ قصه پرداختن: (مصدر لازم) = ⟨ قصه گفتن: ◻︎ نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویههای غریبانه قصه پردازم (حافظ: ۶۶۶).⟨ قصه گفتن: داستان گفتن.
قصهفرهنگ فارسی معین(قِ صِّ) [ ع . قصة ] (اِ.) 1 - حکایت ، داستان . 2 - خبر، حدیث . 3 - بیان حال ، بیان احوال . 4 - عریضه ، عرض حال . 5 - سخن ، حرف . ج . قصص .
سنقصهلغتنامه دهخداسنقصه . [ س َ ق َ ص َ / ص ِ ] (اِ) به معنی تهمت از شرح خاقانی و در دیگر لغات معتبره یافته نشد. (غیاث ) (آنندراج ).
مناقصهلغتنامه دهخدامناقصه . [ م ُ ق َ / ق ِ ص َ / ص ِ ] (از ع ، اِمص ) خریدن مال (یا اموال معین ) از طرف مأمور رسمی به کمترین قیمتی که از طرف فروشندگان پیشنهاد می شود. و همچنین است هرگاه مورد مناقصه ،انجام دادن عملی باشد. (از
منقصهلغتنامه دهخدامنقصه . [ م َ ق َ ص َ / ص ِ ] (ازع ، اِ) منقصة. منقصت . نقص . عیب . کاستی : اخلاص و صدق و منقبه داریم و خود نداشت غدر و نفاق و منقصه تا خاندان ماست . خاقانی .رجوع به منقصة و منقصت
افعال ناقصهلغتنامه دهخداافعال ناقصه . [ اَ ل ِ ق ِ ص َ / ص ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فعلهای ناتمام . مقابل تام .و در اصطلاح فن نحو: افعالی را گویند که برای دلالت بر تقریر و تثبیت فاعل بر صفتی وضع شده اند. و در اصطلاح فن منطق آنها را کلمات وجودیه نامند. مانند: کان .