کدرلغتنامه دهخداکدر. [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَکدَر. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به اکدر شود.
کدرلغتنامه دهخداکدر. [ ک َ دُ ] (اِ) نامی که در طوالش به زیرفون دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به زیرفون شود.
قدر مطلق 1absolute magnitudeواژههای مصوب فرهنگستانقدر ستاره در فاصلۀ ده پارسِکی از خورشید و در فضایی به دور از جذب میانستارهای
کسر سرهproper fractionواژههای مصوب فرهنگستان1. کسری که در آن قدر مطلق صورت کوچکتر از قدر مطلق مخرج باشد 2. خارج قسمت دو چندجملهای که در آن درجۀ صورت کوچکتر از درجۀ مخرج است
خطای مطلقabsolute errorواژههای مصوب فرهنگستانقدر مطلق اختلاف بین مقدار واقعی و مقدار به دست آمدۀ یک کمیت
قدرلغتنامه دهخداقدر. [ ق َ ] (اِخ ) (شب ...) از شبهای متبرک اسلامی است . در قرآن آمده است که شب قدر از هزار ماه بهتر است . فرشتگان و روح (مراد از آن به قول بیشتر علماء جبرئیل است ) در آن شب به اذن پروردگارشان نازل میشوند. قرآن در این شب نازل شده است . قدر به معنی تقدیر و اندازه گیری است . عط
قدرلغتنامه دهخداقدر. [ ق َ ] (ع اِ) اندازه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) مقدار. (آنندراج ) : متحیر نه در جمال توام عقل دارم به قدر خود قدری . سعدی .فارغی از قدر جوانی که چیست تا نشوی پیر ندانی که چیست . سعدی .<
قدرلغتنامه دهخداقدر. [ ق َ دَ ] (ع اِ) فرمان . حکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اندازه کرده ٔ خدای تعالی بر بندگان از حکم . (منتهی الارب ).سرنوشت . تقدیر. (کشاف اصطلاحات الفنون ) : همی گفت و شمشیر بالای سرسپر کرده جان پیش سِرِّ قدر. سع
قدرلغتنامه دهخداقدر. [ ق ِ ] (ع اِ) دیگ . و این مؤنث است و مذکر آید گاهی . ج ، قدور. و قُدَیر مصغر آن آمده است بدون تاء تأنیث برخلاف قیاس . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قدردیکشنری عربی به فارسیارزيابي کردن , تقويم کردن , تخمين زدن , قدرداني کردن (از) , تقدير کردن , درک کردن , احساس کردن , بربهاي چيزي افزودن , قدر چيزي را دانستن , قبلا انتخاب کردن , مقدر کردن , سرنوشت معين کردن
درقدرلغتنامه دهخدادرقدر. [ دُ ق َ ] (ص مرکب ) با قدر و منزلت در. دارای ارزش و بهایی چون ارزش در. با ارزش در : تو درقدری و در تنها نکوترتو لعلی لعل بی همتا نکوتر.نظامی .
حسن ذوالقدرلغتنامه دهخداحسن ذوالقدر. [ ح َ س َ ن ِ ذُل ْ ق َ ] (اِخ ) حسن بیگ شاعر معاصر شفائی در قرن یازدهم و انسی یا دلیری تخلص میکرد. (ذریعه ج 9 ص 107 و 242).
چه قدرلغتنامه دهخداچه قدر. [ چ ِ ق َ ] (ق مرکب ) چقدر. چه اندازه . چه مقدار. و گاه بضرورت شعری دال ساکن را متحرک سازند چنانکه در بیت ذیل از صائب : شمع بالین خود از دیده ٔ بیدار کنی گر بدانی چه قدرها بصفائی در خواب .صائب (از آنندراج ).<br
خوارقدرلغتنامه دهخداخوارقدر. [ خوا / خا ق َ ] (ص مرکب ) بی قدر. ناچیز. پست قدر. بی شخصیت : و خوارقدرتر نزدیک ارباب وقع و مقدار. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 108).
زایدالقدرلغتنامه دهخدازایدالقدر. [ ی ِ دُل ْ ق َ ] (ع ص مرکب ) زائدالقدر. کوکبی را آنگاه در اصطلاح احکام نجوم زائدالقدر گویند که در نطاق دوم و سوم تدویر باشد و ماه را وقتی زائدالقدر خوانند که میان تربیع اول و دوم باشد.