قبول کردن دعویفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات دعوی، صلاحیت دادگاه رااعلام کردن، قضاوت کردن، رأی دادن، حکم دادن، فتوی دادن، قضاوت کردن، تشخیص دادن خلاصه دعوی را بیان کردن، رای صادر کردن، تسلیم به دادگاه کردن بهاجرا گذاشتن
کبوللغتنامه دهخداکبول . [ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کبل [ ک َ / ک ِ ] . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کبل شود.
قبوللغتنامه دهخداقبول . [ ق َ ] (ع مص ) پذیرفتن . || دلو را از ساقی گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) پذیرائی . (منتهی الارب ). || (اِ) مام ناف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || باد صبا از آن جهت که ضد دبور است . یا آن که مقابل در کعبه شرفهااﷲ میوزد. یا آن که مقبول طبایع و نفوس است
قبوللغتنامه دهخداقبول . [ ق ُ ] (ع اِمص ) خوبی . || جمال . || (اِ) هیأت و لباس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) وزیدن باد صبا. (آنندراج ). || پیش آمدن . (آنندراج ).
قبولفرهنگ فارسی عمید۱. پذیرفتن و گرفتن چیزی.۲. گفتار کسی را بهراستی و درستی پذیرفتن.۳. (صفت) پذیرفته.⟨ قبول افتادن: (مصدر لازم) [قدیمی] پذیرفته شدن؛ مقبول واقع شدن: ◻︎ صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (حافظ: ۴۷۲).⟨ قبول شدن: (مصدر لازم) پذیرفته شدن.
میانجیگری کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) انجیگری کردن، شفاعت کردن، وساطتکردن، آشتی دادن، ارتباط برقرار کردن، ارتباط دادن، آشنا کردن مداخله کردن، فضولی کردن، دخالت کردن قضاوت کردن، قبول کردن دعوی
مطمئن شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال ن شدن، اطمینان یافتن، اطمینان حاصل کردن گواهی دادن، برابراصل کردن، صحه گذاشتن تشخیص دادن، قضاوت کردن، قبول کردن دعوی اعتقادداشتن، باور داشتن دلیل آوردن، ایجاب کردن
تشخیص دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دادن، نتیجهگیری کردن، تمیز دادن، نتیجهگرفتن، قضاوت کردن، برداشت کردن، استنباط کردن، دریافتن، دانستن، یافتن، دیدن انتخاب کردن قضاوت کردن در دادگاه، داوری کردن، رأیدادن، حکم کردن ◄ قبول کردن دعوی
قبوللغتنامه دهخداقبول . [ ق َ ] (ع مص ) پذیرفتن . || دلو را از ساقی گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) پذیرائی . (منتهی الارب ). || (اِ) مام ناف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || باد صبا از آن جهت که ضد دبور است . یا آن که مقابل در کعبه شرفهااﷲ میوزد. یا آن که مقبول طبایع و نفوس است
قبوللغتنامه دهخداقبول . [ ق ُ ] (ع اِمص ) خوبی . || جمال . || (اِ) هیأت و لباس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) وزیدن باد صبا. (آنندراج ). || پیش آمدن . (آنندراج ).
قبولفرهنگ فارسی عمید۱. پذیرفتن و گرفتن چیزی.۲. گفتار کسی را بهراستی و درستی پذیرفتن.۳. (صفت) پذیرفته.⟨ قبول افتادن: (مصدر لازم) [قدیمی] پذیرفته شدن؛ مقبول واقع شدن: ◻︎ صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (حافظ: ۴۷۲).⟨ قبول شدن: (مصدر لازم) پذیرفته شدن.
حج مقبوللغتنامه دهخداحج مقبول . [ ح َ ج ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حج که پذیرفته ٔ درگاه خدا باشد.
مقبوللغتنامه دهخدامقبول . [ م َ ] (ع ص ) جامه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ مرقع. (از اقرب الموارد). || پذرفتارگردیده . (آنندراج ). پذیرفته شده . به اجابت رسیده . قبول شده .(از ناظم الاطباء). مورد قبول واقع شده : تویی مقبول و هم قابل
قبوللغتنامه دهخداقبول . [ ق َ ] (ع مص ) پذیرفتن . || دلو را از ساقی گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) پذیرائی . (منتهی الارب ). || (اِ) مام ناف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || باد صبا از آن جهت که ضد دبور است . یا آن که مقابل در کعبه شرفهااﷲ میوزد. یا آن که مقبول طبایع و نفوس است
قبوللغتنامه دهخداقبول . [ ق ُ ] (ع اِمص ) خوبی . || جمال . || (اِ) هیأت و لباس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) وزیدن باد صبا. (آنندراج ). || پیش آمدن . (آنندراج ).