فیوزfuseواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای در مدارهای الکتریکی که در هنگام افزایش بیشازحد جریان، با قطع مدار، ایمنی آن را تأمین کند
فاز پراکندهdisperse phase, dispersed phaseواژههای مصوب فرهنگستانفازی از یک سامانه، شامل ذرات یا قطرات مادهای که در فاز دیگر پراکنده میشود
قاعدۀ فازphase rule, Gibbs phase ruleواژههای مصوب فرهنگستانبرای هر سامانۀ تعادلی رابطۀ P + F = C + 2 برقرار است که در آن P تعداد فازهای مجزا و C تعداد اجزا و F درجۀ آزادی سامانه باشد
ولتاژ فازphase voltage, phase-element voltageواژههای مصوب فرهنگستانولتاژ بین دو سر یک عنصر فاز (phase element)
فیسلغتنامه دهخدافیس . (اِ) تکبر. غرور. افاده . (فرهنگ فارسی معین ). عجب . کبر. بطر. (یادداشت مؤلف ). لاف زدن . خودستایی . (یادداشت دیگر).
فلنفیسلغتنامه دهخدافلنفیس . [ ] (معرب ، اِ) حندقوقی است که به فارسی دیواسپست نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
حرف تنفیسلغتنامه دهخداحرف تنفیس . [ ح َ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سین و سوف که بر فعل مضارع در زبان عرب درآید. رجوع به حرف (اصطلاح نحو) و کشاف اصطلاحات الفنون شود. و در قاموس آنرا کلمةالتنفیس نامیده است .
خفیسلغتنامه دهخداخفیس . [ خ َ ] (ع اِ) شراب بسیارممزوج . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).