فوجینلغتنامه دهخدافوجین . (ترکی ، اِ) به زبان ختای خاتون باشد. (از جامع التواریخ ) (یادداشتهای قزوینی ).
فوزانلغتنامه دهخدافوزان . (اِخ ) قریه ای از قرای اصفهان . (آنندراج ) (از انجمن آرا). صحیح فودان است . رجوع به فودان شود.
فزونلغتنامه دهخدافزون . [ ف ُ ] (ص ، ق ) افزون . (غیاث ) (فرهنگ فارسی معین ). زیاد. علاوه . بیش : چرا عمر کرکس دوصد سال ویحک نماند ز سالی فزون تر پرستو. رودکی .میلفنج دشمن که دشمن یکی فزون است و دوست ار هزار اندکی . <p clas