فرژلغتنامه دهخدافرژ. [ ف ُ رُ ] (اِ) گیاهی باشد در غایت تلخی که دفع مرض کناک ، که آن پیچش و زحیر است ، کند و دردشکم را نافع باشد و آن را از ملک چین آورند و بعضی گویند وج است که آن را «اکر» ترکی و گیاه ترکی خوانند و بعضی گویند ریوند است و آن دارویی باشد مشهور به جهت اسهال آوردن . (برهان ). اک
فرژفرهنگ فارسی عمیدریشۀ گیاهی تلخ که جوشاندۀ آن در طب قدیم در معالجۀ بعضی از امراض معده به کار میرفته: ◻︎ ویحک برقعی ای تلختر از آب فرژ / تا کی این طبع بد تو که بگیرد سر پژ (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۱).
ژفریلغتنامه دهخداژفری . [ ژِ ] (اِخ ) ژرژ لرد. نام شانسلیه ٔ انگلستان در زمان سلطنت شارل دوم و ژاک دوم . مولد بسال 1648 در آکتن و وفات بسال 1689 م . در حومه ٔ لندن .
ژفریلغتنامه دهخداژفری . [ ژِ رُ ] (اِخ ) اِدمُن امه فلورانتن . هنرپیشه ٔ درام و نقاش فرانسوی . مولد مگنله (اوآز) بسال 1804 و وفات در سن پیر-له -نمور بسال 1895 م .
ژفریلغتنامه دهخداژفری . [ ژِ رُ ] (اِخ ) ماتیو اگوست . مورّخ فرانسوی . مولد پاریس بسال 1820 و وفات در بی اِور بسال 1895 م .
ژفریلغتنامه دهخداژفری . [ ژِ رُ ] (اِخ ) اتین فرانسوا. نام پزشک و شیمی دان فرانسوی . متولد بسال 1672 در پاریس و متوفی بسال 1731 م .
ژفریلغتنامه دهخداژفری . [ ژِرُ ] (اِخ ) گوستاو. نام ادیب و نقاد فرانسوی . مولد بسال 1855 م . در پاریس .
فرژامواژهنامه آزاد(پهلوی) فرژام و فرجام و فرجامینیتن؛ از پارسی باستان ظاهراً فرجامه از ریشه ٔ گم به معنی رفتن. (رک دهخدا:فرجام). هم معنی فرجام که سرانجام کار است.
پلن فرژرلغتنامه دهخداپلن فرژر. [ پْل ِ / پ ِ ل ِ ف ِ ژِ ] (اِخ ) کرسی بخشی از ایالت «ایل اِویلن »در شهرستان سن مالو دارای 2125 تن سکنه و راه آهن .
برقعیلغتنامه دهخدابرقعی . [ ب ُ ق َ ] (اِخ ) شاعر معاصر منجیک و منجیک را با او مهاجاتی است . (یادداشت مؤلف ) : ویحک ای برقعی ای تلخ تر از آب فرژتا کی این طبع بد تو که گرفتی سر پژ؟ منجیک .بهیچ روی تو ای خواجه برقعی نه خوشی بگاه
فریزلغتنامه دهخدافریز. [ ف َ / ف ِ ] (اِ) گیاهی است در نهایت سبزی وتازگی که از خوردن آن دواب فربه شوند. (برهان ). مَرغ . چمن . پرند. (یادداشت بخط مؤلف ). فرزد. فرزه . فریز. فریج . فرز. فرژ. (فرهنگ فارسی معین ) : ای که در بستان جان
والانلغتنامه دهخداوالان . (اِ) بادیان را گویند که رازیانه باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). رازیانه . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). بادیان . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). رازیان ، لیکن اصح آن است که والان دو قسم است : والان بزرگ رازیان ، و والان خورد [ : خرد ] شبت ، و چون مطلق گویند عب
پژلغتنامه دهخداپژ. [ پ َ ] (اِ) سر عقبه بود. (لغت نامه ٔ اسدی ). کُتل . بَش . گردنه . گریوه . بند. سرِ کوه : سفر خوش است کسی را که با مراد بوداگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش . خسروانی (از لغت نامه ٔ اسدی ).پنج روز ببود با شکار و پ
فرژامواژهنامه آزاد(پهلوی) فرژام و فرجام و فرجامینیتن؛ از پارسی باستان ظاهراً فرجامه از ریشه ٔ گم به معنی رفتن. (رک دهخدا:فرجام). هم معنی فرجام که سرانجام کار است.
لافرژلغتنامه دهخدالافرژ. [ ف ُ ] (اِخ ) آناتل دو. نام نویسنده و سیاستمدار فرانسوی . مولد پاریس (1892-1820- م .).