فرستادنیلغتنامه دهخدافرستادنی . [ ف ِ رِ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه فرستاده شود یا لایق فرستادن بود یا کسی ملزم به فرستادن آن باشد. (یادداشت به خط مؤلف ).
فرستادنلغتنامه دهخدافرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص ) گسیل کردن . ارسال . (یادداشت به خط مؤلف ). در پهلوی فرستاتن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : یک لخت خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد و هم گونه ٔ عقیق . رودکی . که ما راست
فرستادنفرهنگ فارسی عمید۱. روانه کردن؛ راهی کردن؛ گسیل داشتن.۲. خواندن؛ گفتن: صلوات فرستادن.۳. امکان حضور یا اشتغال کسی را در جایی فراهم کردن: به دانشگاه فرستاد.۴. با وسایل مخابراتی مطلبی را منتقل کردن.۵. در جهتی پرتاب کردن: موشک را به هوا فرستاد.
فرستادندیکشنری فارسی به انگلیسیconsignment, convey, direct, dispatch, mission, pack, refer, send, ship, transmit
نافرستادنیلغتنامه دهخدانافرستادنی . [ ف ِ رِ دَ ] (ص لیاقت ) که درخور فرستادن نیست . که فرستادن را نشاید. مقابل فرستادنی . رجوع به فرستادنی شود.
transmissibleدیکشنری انگلیسی به فارسیقابل انتقال است، قابل انتقال، مسری، انتقال پذیر، قابل سرایت، فرافرستادنی، فرستادنی، ساری
نافرستادنیلغتنامه دهخدانافرستادنی . [ ف ِ رِ دَ ] (ص لیاقت ) که درخور فرستادن نیست . که فرستادن را نشاید. مقابل فرستادنی . رجوع به فرستادنی شود.