فردرلغتنامه دهخدافردر. [ ف َ دَ ] (اِ مرکب ) چوب بزرگ گنده ای باشد که در پس در کوچه نهند تا در گشوده نگردد. (برهان ). فرادر. فردره . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرادر. فروند. فداوند. فردروند.فردرد. فردره . فدوند. رجوع به فدوند و فدرنگ شود.
فریدرلغتنامه دهخدافریدر. [ ف َ دَ ](اِخ ) دهی است از دهستان خارطوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود، واقع در جنوب خاوری بیار و دارای 97 تن سکنه . از قنات کم آب مشروب میشود. محصولاتش غلات ، تنباکو و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="lt
فرادرلغتنامه دهخدافرادر. [ ف َ دَ ] (اِ مرکب ) چوبی که در پس در کوچه اندازند. (برهان ). از: فرا + در. فردر. فردره . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فردارلغتنامه دهخدافردار. [ ف َ ] (اِ) اصحاب احکام و زائجه ، برای مولود از اول تا آخر عمر دوره ها و تقسیماتی قائلند که هر یک ازآن ادوار و تقاسیم را به کوکبی نسبت کنند، مثلاً از لحظه ٔ تولد تا چهارسالگی را منسوب به قمر کنند و آن مدت را فردار قمر گویند. این تقسیم بر طبق عقیده ٔ ایرانیان قدیم است
فردریکلغتنامه دهخدافردریک . [ فْرِ / ف ِ رِدْ ] (اِخ ) پادشاه معروف سوئد که در سال 1676 م . در شهر کاسل متولد شد و از 1720 تا 1751 م . در آن کشور سلطنت کرد. (ا
فردردلغتنامه دهخدافردرد. [ ف َ دَ] (اِ مرکب ) فردر. به معنی فداوند که چوب پس در و اصل آن پی دربند بوده ، فدوند شده و آن را فردرد گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). در مورد اصل و ترکیب اجزاءآن به گفته ٔ مؤلف انجمن آرا نمیتوان اعتماد کرد.
فردرولغتنامه دهخدافردرو. [ ف َرْدْ رَ / رُو ] (نف مرکب ) کسی که تنها رود و محتاج بدرقه نباشد. (آنندراج از بهار عجم ). مجرد. که به توکل و اعتماد به حق رود : دامن فردروان گیر اگر حق طلبی به صدای جرس قافله از راه مرو.<p class="
فردرهلغتنامه دهخدافردره . [ف َ دَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) به معنی فردر است که چوب گنده ٔ پس در کوچه باشد و به این معنی با زای نقطه دارهم آمده است . (برهان ). رجوع به فردر و فردرد شود.
فردریشلغتنامه دهخدافردریش . [ فْرِ / ف ِ رِدْ ] (اِخ ) نام سه تن از امپراطوران مقدس روم . رجوع به فردریک شود.
فرادرلغتنامه دهخدافرادر. [ ف َ دَ ] (اِ مرکب ) چوبی که در پس در کوچه اندازند. (برهان ). از: فرا + در. فردر. فردره . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فزورهلغتنامه دهخدافزوره . [ ف َزْ وَ رَ / رِ ](اِ) چوبی که در پس در خانه اندازند. (ناظم الاطباء). گویا مصحف فردره است . رجوع به فردره و فردر شود.
دریواسلغتنامه دهخدادریواس . [ دَ ری ] (اِ مرکب ) گردبرگرد در بود. (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). چارچوب در.(جهانگیری ) (آنندراج ). چارچوب در خانه . (برهان ). چهارچوب در. گرد بر گرد در باشد یعنی چوبهای در را محکم دارد بعضی آن را چهارچوبه خوانند. (صحاح الفرس ). آن چوب که در گرداگرد در و دیوار زده باشن
فردریکلغتنامه دهخدافردریک . [ فْرِ / ف ِ رِدْ ] (اِخ ) پادشاه معروف سوئد که در سال 1676 م . در شهر کاسل متولد شد و از 1720 تا 1751 م . در آن کشور سلطنت کرد. (ا
فردردلغتنامه دهخدافردرد. [ ف َ دَ] (اِ مرکب ) فردر. به معنی فداوند که چوب پس در و اصل آن پی دربند بوده ، فدوند شده و آن را فردرد گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). در مورد اصل و ترکیب اجزاءآن به گفته ٔ مؤلف انجمن آرا نمیتوان اعتماد کرد.
فردرولغتنامه دهخدافردرو. [ ف َرْدْ رَ / رُو ] (نف مرکب ) کسی که تنها رود و محتاج بدرقه نباشد. (آنندراج از بهار عجم ). مجرد. که به توکل و اعتماد به حق رود : دامن فردروان گیر اگر حق طلبی به صدای جرس قافله از راه مرو.<p class="
فردرهلغتنامه دهخدافردره . [ف َ دَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) به معنی فردر است که چوب گنده ٔ پس در کوچه باشد و به این معنی با زای نقطه دارهم آمده است . (برهان ). رجوع به فردر و فردرد شود.
فردریشلغتنامه دهخدافردریش . [ فْرِ / ف ِ رِدْ ] (اِخ ) نام سه تن از امپراطوران مقدس روم . رجوع به فردریک شود.