فربهیلغتنامه دهخدافربهی . [ف َ ب ِ ] (حامص ) مقابل لاغری . (آنندراج ) : تنت یافت آماس و تو ز ابلهی همی گیری آماس را فربهی . اسدی .لیکن از راه عقل ، هشیاران بشناسند فربهی ز آماس . ناصرخسرو.چرب زبان گ
فربهلغتنامه دهخدافربه . [ ف َ ب ِه ْ ] (ص ) چاق . سمین . شحیم . فربی . (یادداشت به خط مؤلف ). مقابل لاغر. (آنندراج ). پروار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پرگوشت : نشست اندر آن پاک فربه بره که تیر اندر آن غرق شد یکسره . فردوسی .ب
فربهفرهنگ فارسی عمیدپرگوشت؛ چاق.⟨ فربه شدن: (مصدر لازم) چاق شدن.⟨ فربه کردن: (مصدر متعدی) چاق کردن.
فربهی نرمافزاریsoftware bloatواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن نرمافزار در طی ویرایشهای پیاپی، بهقدری امکاناتش آن افزایش یابد که هم حافظة بسیار اشغال کند و هم کاربردش بسیار پیچیده شود
فربهی نرمافزاریsoftware bloatواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن نرمافزار در طی ویرایشهای پیاپی، بهقدری امکاناتش آن افزایش یابد که هم حافظة بسیار اشغال کند و هم کاربردش بسیار پیچیده شود