فراهکلغتنامه دهخدافراهک . [ ف َ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 255هزارگزی جنوب کهنوج ، سر راه مالرو جگین میناب . ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر که دارای هشتاد تن سکنه است . از رودخانه مشروب میشود. محصول آنجا خرما و شغل
فراقیلغتنامه دهخدافراقی . [ ف ِ ] (اِخ ) ملا فراقی ازولایت جوین است . مردی فقیر است . از اوست این مطلع:شب قدر است زلف یار و دل گم کرده راه آنجانمی بینم دلیل روشنی جز برق آه آنجا. (مجالس النفائس چ حکمت ص 168).گویند با وجود
فراغلغتنامه دهخدافراغ .[ ف ِ ] (اِ) باد سرد تابستان . (برهان ) : از هر سویی فراغ به جان توبسته یخ است پیش چوسندانا.(منسوب به ابوالعباس ).صاحب برهان قاطع برای اینکه این شاهد واحد را قدری تعدیل کند فراغ را «باد سرد تابستانی » معنی کر
فراقیلغتنامه دهخدافراقی . [ ف ِ ] (ص نسبی )منسوب به فراق . آنچه درباره ٔ فراق بود : پیاپی شد غزلهای فراقی برآمد بانگ نوشانوش ساقی . نظامی .رجوع به فراق و فراقیه شود.