فراشالغتنامه دهخدافراشا. [ ف َ ] (اِمص ) حالتی که آدمی را از به هم رسیدن تب واقع میشود و آن خمیازه و به هم کشیدن پوست بدن و راست شدن موی براندام باشد و آن حالت را به عربی قشعریره
فراشالغتنامه دهخدافراشا. [ ف َ ] (اِخ ) قریه ٔ معروفی است در سواد عراق از اعمال نهر ملک که منزل حاج است بعد از صرصر. (از معجم البلدان ). رجوع به فراشة شود.
فراشانلغتنامه دهخدافراشان . [ ف َ ] (ع اِ) دو رگ سبزرنگ زیر زبان . || دو آهن پاره که بدان فسار ستور را به کام لگام بندند. (منتهی الارب ). رجوع به فراش شود.
فراشاهلغتنامه دهخدافراشاه . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد، واقع در 12هزارگزی باختر تفت ، متصل به جاده ٔ ارنون به تفت و یزد. ناحیه ای است کوهستانی و م
فراشارupwashواژههای مصوب فرهنگستانحرکت روبهبالای جریان هوا در جلوی لبۀ حملۀ بالهای فروصوتی که باعث ایجاد بَرار مثبت میشود
فراشارششناسیmetarheologyواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از شارششناسی که بینابین درشتشارششناسی و ریزشارششناسی قرار میگیرد
فراشانلغتنامه دهخدافراشان . [ ف َ ] (ع اِ) دو رگ سبزرنگ زیر زبان . || دو آهن پاره که بدان فسار ستور را به کام لگام بندند. (منتهی الارب ). رجوع به فراش شود.
فراشاهلغتنامه دهخدافراشاه . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد، واقع در 12هزارگزی باختر تفت ، متصل به جاده ٔ ارنون به تفت و یزد. ناحیه ای است کوهستانی و م