فاذاًلغتنامه دهخدافاذاً. [ ف َءْ ذَن ْ / ف َ اِ ذَن ْ ] (ع ق مرکب ) آنگاه . آنوقت . سپس . در این معنی مرکب است از «ف » + «اذاً» : فاذاً لایؤتون الناس نقیراً. (قرآن 53/4).
فضاحیلغتنامه دهخدافضاحی . [ ف َض ْ ضا ] (حامص ) در تداول فارسی زبانان ، رسوایی . رسوا کردن دیگران . (یادداشت مؤلف ).
فضاحلغتنامه دهخدافضاح . [ ف ِ ] (ع اِمص ) رسوایی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فضیحة شود.
فضالغتنامه دهخدافضا. [ ف َ ] (ع اِ) مخفف فضاء. میدان و عرصه . (از ناظم الاطباء) : تنگ بد بر ما فضای عافیت بی هیچ جرم این چنین باشد اذا جاء القضا ضاق الفضا. سنائی .اجزات چون بپای شب و روز سوده شدتاوان طلب مکن ز قضا در فضای خاک
اذاًلغتنامه دهخدااذاً. [ اِ ذَن ْ ] (ع ق ) فاذاً. آنگاه : ام لهم نصیب من الملک فاذاً لایؤتون الناس نقیراً. (قرآن 53/4)؛ نه که مر ایشان راست بهره از پادشاهی دنیا که آنگاه ندادند مردم را مقدار پشت خرما. (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص
حجرالکبریتلغتنامه دهخداحجرالکبریت . [ ح َ ج َ رُل ْ ک ِ ] (ع ، اِ مرکب ) دمشقی گوید: حجر کان رطوبة دهنیة فجمد فاذا اصابه حرالنار ذابت و التصق باجسادالاحجار و مازجها فاذا تمکنت النار منه احترقت و احرقها معه و ان کان ذهباً او یاقوتاً. (نخبة الدهر ص 82).
شَاخِصَةٌفرهنگ واژگان قرآنخيره شونده (منظور از شخوص بصر در عبارت "فَإِذَا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ ﭐلَّذِينَ کَفَرُواْ "اين است که چشم آن چنان خيره شود که پلکش به هم نخورد )
قِيَامٌفرهنگ واژگان قرآنایستادن(وقتی که مصدر است نظیرعبارت " فَمَا ﭐسْتَطَاعُواْ مِن قِيَامٍ ") - ایستاده ها (جمع قائم در عبارت "ثم نفخ فيه اخري فاذا هم قيام ينظرون ")
حلاواتلغتنامه دهخداحلاوات . [ ح َ ] (ع اِ) ج ِحلاوت : فاذا بدء الهواء بالتغیر فلنهجر اللحوم و الحلاوات . (داود ضریر انطاکی در فصل طاعون ).