غوزدارلغتنامه دهخداغوزدار. (نف مرکب ) غوزی . آنکه غوز دارد. قوزدار. کوژپشت . رجوع به غوز، قوز، کوز و کوژ شود.
غوز کردنلغتنامه دهخداغوز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را چون غوزدار خمیده و جمع کردن . رجوع به غوز و قوز شود.
غوزولغتنامه دهخداغوزو. (ص نسبی ) آدم غوزو. در تداول عامه ٔ برخی از استانها، غوزی . غوزدار. قوزدار. رجوع به غوزی شود.
غوزولولغتنامه دهخداغوزولو. (ص مرکب ) در تداول عامه ، بمعنی کوتاه و غوزدار. غوزی . قوزدار. ظاهراً ترکیبی است از: غوز + لو، پسوند مالکیت در ترکی : پیر غوزولو.
شاغوزدارلغتنامه دهخداشاغوزدار. (اِ مرکب ) درخت گل ابریشم (این نام در اطراف رشت و لاهیجان به این درخت دهند). (یادداشت مؤلف ). رجوع به گل ابریشم شود.