غرغندلغتنامه دهخداغرغند. [ غ َ غ َ ] (اِ) پوست غیر کیمخت و ساغری . (برهان قاطع) (از آنندراج ). غرغن . غزغن . غزغند. (برهان قاطع).
غرغندهلغتنامه دهخداغرغنده . [ غ َ غ َ دَ / دِ ] (ص ) غضبناک و خشمناک . (ناظم الاطباء). || (اِ) نوعی چرم که از اندلس آورند. (از ناظم الاطباء). معانی فوق در فرهنگهای دیگر دیده نشد.
غزغندلغتنامه دهخداغزغند. [ غ َ غ َ ] (ترکی ، اِ) دیگ طعام پزی . (برهان قاطع) (آنندراج ). غزغن . غزغان . (برهان قاطع). || پوستی غیرکیمخت و ساغری که از آن کفش و پای افزار سازند. (ب
غراندباسنلغتنامه دهخداغراندباسن . [ غْرا / غ ِ س َ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گراندباسن . رجوع به گراندباسن شود.
غرغندهلغتنامه دهخداغرغنده . [ غ َ غ َ دَ / دِ ] (ص ) غضبناک و خشمناک . (ناظم الاطباء). || (اِ) نوعی چرم که از اندلس آورند. (از ناظم الاطباء). معانی فوق در فرهنگهای دیگر دیده نشد.
بغندلغتنامه دهخدابغند. [ ب َ غ َ ] (اِ) پوستی است غیر کیمخت که آنرا غرغن خوانند و کفش از آن دوزند. (برهان ) (مؤید الفضلاء). پوست غیر کیمخت که غرغن و غرغند نیز گویند. (از انجمن
بغندفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهچرم؛ پوست حیوان؛ غرغن؛ غرغند: ◻︎ روز هیجا از سر چابکسواری بردری / از برخش و ران اسب خصم کیمخت و بغند (سوزنی: مجمعالفرس: بغند).
غرغنلغتنامه دهخداغرغن . [ غ َ غ َ ] (اِ) پوستی باشد غیر کیمخت و ساغری ، و از آن هم کفش دوزند، به کسر ثالث هم آمده است . و با زای نقطه دار هم گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج ). غ
غزغندلغتنامه دهخداغزغند. [ غ َ غ َ ] (ترکی ، اِ) دیگ طعام پزی . (برهان قاطع) (آنندراج ). غزغن . غزغان . (برهان قاطع). || پوستی غیرکیمخت و ساغری که از آن کفش و پای افزار سازند. (ب