عشبهفرهنگ فارسی عمید۱. = عشب۲. گیاهی با ساقۀ ضخیم زیرزمینی، میوهای سرخرنگ که مصرف دارویی دارد؛ حشیشةالمغربیه؛ سپارنه؛ سالساپرنیه.
حسبةلغتنامه دهخداحسبة. [ ح ِ ب َ ت َن ْ ل ِل ْ لاه ] (ع ق مرکب ) برای رضای خدا. کنایت از مجانی و بلاعوض است : بقات باد که عدل تو حسبة ﷲبقمع جور ببرد اقتدار آتش و آب . مسعودسعد.حسبة ﷲ نظر کن یک زمان در کار من تا رهم از منت احسان
حسبیةلغتنامه دهخداحسبیة. [ ح ِ بی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای از فِرَق میان عیسی و محمد(ص ). (ابن الندیم ).
حسبیةلغتنامه دهخداحسبیة. [ ح ِ بی ی َ ] (ع ، ص نسبی ) تأنیث حسبی . امور حسبیة. منسوب به حسبه . رجوع به حسبه شود.
عشبه ٔ بریلغتنامه دهخداعشبه ٔ بری . [ ع ُ ب َ / ب ِ ی ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاهی است علفی و پایا از تیره ٔ عشقه ها که برخی از انواع آن خشبی نیز میباشند، و مخصوص نواحی گرم و معتدل آسیا وآمریکاست . عشبه ٔ بیابانی . (از فرهنگ فارسی معین ).
عشبه ٔ چینیلغتنامه دهخداعشبه ٔ چینی . [ ع ُ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از عشبه که ریشه اش در طب عوام بهترین داروی تصفیه کننده ٔ خون و ضد نقرس و بهترین داروی بیماری سیفیلیس شناخته شده است . این گونه عشبه در ژاپن و چین میروید، و در برخی کتب رویش آن ر
عشبه ٔ بریلغتنامه دهخداعشبه ٔ بری . [ ع ُ ب َ / ب ِ ی ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاهی است علفی و پایا از تیره ٔ عشقه ها که برخی از انواع آن خشبی نیز میباشند، و مخصوص نواحی گرم و معتدل آسیا وآمریکاست . عشبه ٔ بیابانی . (از فرهنگ فارسی معین ).
عشبه ٔ چینیلغتنامه دهخداعشبه ٔ چینی . [ ع ُ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از عشبه که ریشه اش در طب عوام بهترین داروی تصفیه کننده ٔ خون و ضد نقرس و بهترین داروی بیماری سیفیلیس شناخته شده است . این گونه عشبه در ژاپن و چین میروید، و در برخی کتب رویش آن ر