رستنیلغتنامه دهخدارستنی . [ رَ ت َ ] (ص لیاقت ) لایق نجات . سزاوار رهایی . (یادداشت مؤلف ). || (حامص ) رها شدن و نجات یافتن و در رفتن . (فرهنگ نظام ).
رستنیلغتنامه دهخدارستنی . [ رُت َ ] (ص لیاقت ) روییدنی . قابل رستن . لایق رستن . (یادداشت مؤلف ). چیزی که روییدنش لازم باشد. (لغات ولف ). لایق رشد و نمو. قابل بالیدن و بلند شدن
رستنینلغتنامه دهخدارستنین . [ رُ ت َ ] (ص نسبی ، اِ) مزیدعلیه رستنی . (آنندراج از غوامض سخن ) : ازین مایه نبودی رستنین رانبودی جانور روی زمین را. (ویس و رامین ).و رجوع به رستنی و
قطب رستنیلغتنامه دهخداقطب رستنی . [ ق ُ ب ِ رُ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر تخم دارای دو قطب است ، یکی از آن دو را قطب رستنی گویند. رجوع به جانورشناسی عمومی چ دانشگاه ص 144 شود.
تیرک 1pole 1واژههای مصوب فرهنگستانرستنی چوبیِ بعد از مرحلۀ خال، با قطر برابر سینه بین ده تا سی سانتیمتر
رستنینلغتنامه دهخدارستنین . [ رُ ت َ ] (ص نسبی ، اِ) مزیدعلیه رستنی . (آنندراج از غوامض سخن ) : ازین مایه نبودی رستنین رانبودی جانور روی زمین را. (ویس و رامین ).و رجوع به رستنی و
ریسه دارانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهرستنیهایی که سلولهای آنها یکسان و همانند است؛ گیاهان نهانزا که فاقد ریشه، ساقه، و برگ هستند، مانند قارچ، جلبک، و گلسنگ.