عاجزنوازلغتنامه دهخداعاجزنواز. [ ج ِ ن َ ] (نف مرکب ) نوازنده ٔ عاجز. تیمارخوار ناتوان . که ناتوانان را نوازد و دستگیری کند : زمین بوس شه تازه تر کرد بازچنین گفت کای شاه عاجزنواز. نظامی .تواند که بانوی عاجزنوازگشاید بما بر در گنج ب
عاجزنوازیلغتنامه دهخداعاجزنوازی . [ ج ِ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل عاجزنواز : زمانه چو عاجزنوازی کندبه تند اژدها مور بازی کند. نظامی .و رجوع به عاجز و عاجزنواز شود.
نوازلغتنامه دهخدانواز. [ ن َ ] (اِمص ) حاصل مصدر نواختن است . (یادداشت مؤلف ). نوازش . (برهان قاطع) (آنندراج ). نواختن . (اوبهی ) (برهان قاطع). دلجوئی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). تسلی . (ناظم الاطباء). رجوع به نوازش و نواختن شود : ز کهتر پرستش ز مهتر نوازبد
عاجزنوازیلغتنامه دهخداعاجزنوازی . [ ج ِ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل عاجزنواز : زمانه چو عاجزنوازی کندبه تند اژدها مور بازی کند. نظامی .و رجوع به عاجز و عاجزنواز شود.