متحمضلغتنامه دهخدامتحمض . [ م ُت َ ح َم ْ م ِ ] (ع ص ) شتری که بچرد گیاه حمض را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحمض شود.
متحمسدیکشنری عربی به فارسیگرم , سوزان , تند و تيز , مشتاق , علا قه مند , فراوان , پرپشت , فيض بخش , پربرکت , تيزکردن , شديدبودن , شديدکردن , نوحه سرايي کردن , تيز , پرزور , تند , حاد , ش
متحمل شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. تحمل کردن، بردباری کردن، شکیبایی ورزیدن ۲. اعتنا کردن، توجه کردن، بهروی خود آوردن ۳. دستخوش شدن، دچار شدن