صولجان وشلغتنامه دهخداصولجان وش . [ ص َ ل َوَ ] (ص مرکب ) بمانند صولجان . بشکل صولجان . || و از حرف صولجان وش ، مقصود«ی » است : ز آن حرف صولجان وش زیرش دو گوی ساکن آمد چو صفر مفلس وز صفر شد توانگر.خاقانی .
صولجانلغتنامه دهخداصولجان . [ ص َ ل َ ] (معرب ، اِ) چوگان . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). معرب چوگان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). محجن . طبطاب : مهین دختر نعش چون صولجانی کهین دختر نعش مانند قفلی . منوچهری .تا شب اس
سیمین صولجانلغتنامه دهخداسیمین صولجان . [ ص َ ل َ ] (اِ مرکب ) کنایه از هلال و ماه نو. (برهان ) (آنندراج ). ماه نو. (فرهنگ رشیدی ) : تا شب است و ماه نو گویی که از گوی زمین گرد بر گردون ز سیمین صولجان افشانده اند.خاقانی .
گوی ساکنلغتنامه دهخداگوی ساکن . [ ی ِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از کره ٔ زمین است . (برهان قاطع). کره ٔ زمین . (ناظم الاطباء). || نقطه هایی را گویند که بر خط گذارند. (برهان قاطع). نقطه . عجمه . نقطه که بر زبر یا زیر حروف نهند تشخیص حروف مشابه را چنانکه نقطه ٔ «ب » و «ج » و غیره <span cl
مفلسلغتنامه دهخدامفلس . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) محتاج . درویش . تهیدست . (از آنندراج ). کسی که فلس و پشیزی نداشته باشد. درویش . تنگدست . بی چیز. بینوا. (از ناظم الاطباء). آنکه وی را مالی باقی نمانده باشد. (از اقرب الموارد). نادار. ندار. بی پا. از پای برفته . آنکه هیچ ندارد. ج ، مفلسین ، مفلسون ، م
صولجانلغتنامه دهخداصولجان . [ ص َ ل َ ] (معرب ، اِ) چوگان . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). معرب چوگان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). محجن . طبطاب : مهین دختر نعش چون صولجانی کهین دختر نعش مانند قفلی . منوچهری .تا شب اس
سیمین صولجانلغتنامه دهخداسیمین صولجان . [ ص َ ل َ ] (اِ مرکب ) کنایه از هلال و ماه نو. (برهان ) (آنندراج ). ماه نو. (فرهنگ رشیدی ) : تا شب است و ماه نو گویی که از گوی زمین گرد بر گردون ز سیمین صولجان افشانده اند.خاقانی .
صولجانلغتنامه دهخداصولجان . [ ص َ ل َ ] (معرب ، اِ) چوگان . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). معرب چوگان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). محجن . طبطاب : مهین دختر نعش چون صولجانی کهین دختر نعش مانند قفلی . منوچهری .تا شب اس