سیفورلغتنامه دهخداسیفور. [ س َ ] (اِ) بافته ٔ ابریشمی بسیارلطیف . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). جامه ای است ابریشمی . (فرهنگ رشیدی ) : کناغ چندضعیفی بخون دل بتندبجمع آری کاین اطلس است و آن سیفور. ظهیرالدین فاریابی .زمین فرش سیفور
شفورلغتنامه دهخداشفور. [ ش ُ ] (ص ) شفود و نامشروع . (ناظم الاطباء). و رجوع به شفود شود. || (اِ) راسو و شغار. (از ناظم الاطباء). و رجوع به شفاره و شغار شود.
سفورلغتنامه دهخداسفور. [ س َف ْ فو ] (ع اِ) ماهی است بسیارخار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || تخته ای است که بر آن حساب نویسند و بعد از نقل آن محو سازند. (منتهی الارب ). جریده ٔ چوبین . (مهذب الاسماء). سبورة. (اقرب الموارد).
سفورلغتنامه دهخداسفور. [ س ُ ] (ع مص ) بسفر شدن . (المصادر زوزنی چ بینش ص 131) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد).
سیفورفرهنگ فارسی عمیدپارچۀ ابریشمی لطیف مانند دیبا و اطلس: ◻︎ چون روز سپید روی بنمود / سیفور سیاه شد زراندود (نظامی۳: ۴۵۹).