صدتو فرهنگ فارسی عمیددارای تاها و لاهای بسیار؛ صدلا؛ صدتا: ◻︎ نبینی که در معرض تیغ و تیر / بپوشند خفتان صدتو حریر (سعدی۱: ۱۲۹).
صدتولغتنامه دهخداصدتو. [ ص َ ] (ص مرکب ) صدلا روی هم گذارده . کنایه از لاهای بسیار است : نبینی که در معرض تیغ و تیربپوشند خفتان صدتو حریر. سعدی .رجوع به صد شود.
صدتولغتنامه دهخداصدتو. [ ص َ ] (ص مرکب ) صدلا روی هم گذارده . کنایه از لاهای بسیار است : نبینی که در معرض تیغ و تیربپوشند خفتان صدتو حریر. سعدی .رجوع به صد شود.
صدتومانیلغتنامه دهخداصدتومانی . [ ص َ ] (اِ مرکب ) (گُل ِ...) گلی است که آن را فاوانیا گویند. || گل معین التجاری .
گل صدتومانیلغتنامه دهخداگل صدتومانی . [ گ ُ ل ِ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گل صدتومانی . رجوع به صدتومانی شود.
تعبلغتنامه دهخداتعب . [ ت َ ع َ ] (ع مص ) مانده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) ماندگی و مشقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رنج و ماندگی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رنج و محنت و زحمت و سختی و ماندگی . (ناظم الاطباء) : به رنج و
تولغتنامه دهخداتو. (اِ) بمعنی پرده و ته و لا می باشد، چنانکه گویند توبرتو، یعنی پرده برپرده و لای برلای و ته برته . (برهان ) (آنندراج ). پرده باشد و آن را تاه و توه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). توه و تاه که لای نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). بمعنی تا آید چنانکه گویند دوتو، و تا و تاه و ته و تو
صدلغتنامه دهخداصد. [ ص َ ] (عدد، اِ) عدد معروف لفظ فارسی است ، در اصل به سین مهمله بوده است ، قدما بجهت رفع اشتباه بکلمه ٔ دیگر که سد باشد بمعنی حائل و مانع، اسم عدد را به صاد نوشتند. (غیاث اللغات ). نماینده ٔ آن در ارقام هندی 100 و در حساب جمل ق باشد و به
معرضلغتنامه دهخدامعرض . [ م َ رِ ] (ع اِ) جای ظاهر کردن چیزی و به فتح راء نیز درست است . (غیاث ) (آنندراج ). محل عرض و ظاهر کردن چیزی . (از اقرب الموارد). جایی که چیزی را عرضه می کنند.(ناظم الاطباء). عرضه گاه . نمایشگاه . ج ، معارض . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || محل و موقع و محل وقوع . (نا
کاروانلغتنامه دهخداکاروان . [ کارْ / رِ ] (اِ مرکب ) کاربان . (جهانگیری ). قافله . (برهان ) (غیاث ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و رجوع به قافله شود. قیروان . (المعرب جوالیقی ج 2 ص 254). (منتهی
صدتولغتنامه دهخداصدتو. [ ص َ ] (ص مرکب ) صدلا روی هم گذارده . کنایه از لاهای بسیار است : نبینی که در معرض تیغ و تیربپوشند خفتان صدتو حریر. سعدی .رجوع به صد شود.
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
دام رودلغتنامه دهخدادام رود. (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور. جلگه است و گرمسیر و دارای 270 تن سکنه . آب آن از قنات
دام ساختنلغتنامه دهخدادام ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن تله و دام . ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات . || دام نهادن . دام گستردن . تعبیه کردن دام . حیله ورزیدن : زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام . فردوسی .دام هم
دام ظلهلغتنامه دهخدادام ظله . [ م َ ظِل ْ ل ُه ْ ] (ع ، جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) سایه اش پاینده باد. بردوام و پایدار باد سایه ٔ او.- دام ظله العالی ؛ پاینده باد سایه ٔ بلندپایه ٔ او.
صدتولغتنامه دهخداصدتو. [ ص َ ] (ص مرکب ) صدلا روی هم گذارده . کنایه از لاهای بسیار است : نبینی که در معرض تیغ و تیربپوشند خفتان صدتو حریر. سعدی .رجوع به صد شود.