صحبتیلغتنامه دهخداصحبتی . [ ص ُ ب َ ] (ص نسبی ) هم صحبت . همنشین : عمریست که ما صحبتی غم شده ایم سرمایه ٔ رشک اهل عالم شده ایم باقر! من و غم جدا نگردیم ز هم افیونی آشنائی هم شده ایم .باقرکاشی (از آنندراج ).
خوش صحبتیلغتنامه دهخداخوش صحبتی . [ خوَش ْ / خُش ْ ص ُ ب َ ] (حامص مرکب ) خوش زبانی . خوش تقریری . خوش سخنی . || خوش معاشرتی . خوش رفتاری : گرچه باناز امامی است به همسایگیت تو ز خوش صحبتیش باطرب و بانازی .سوزنی
هم صحبتیلغتنامه دهخداهم صحبتی . [ هََ ص ُ ب َ ] (حامص مرکب ) همنشینی . هم سخن شدن . مصاحبت : دوستی خدا عوض میدهد به او هم صحبتی پیغمبران نیکوکار را. (تاریخ بیهقی ).چون به هم صحبتیش پیوستم به کُله داریش کمر بستم . نظامی .هم صحبتی که میگ
خوش صحبتیلغتنامه دهخداخوش صحبتی . [ خوَش ْ / خُش ْ ص ُ ب َ ] (حامص مرکب ) خوش زبانی . خوش تقریری . خوش سخنی . || خوش معاشرتی . خوش رفتاری : گرچه باناز امامی است به همسایگیت تو ز خوش صحبتیش باطرب و بانازی .سوزنی
هم صحبتیلغتنامه دهخداهم صحبتی . [ هََ ص ُ ب َ ] (حامص مرکب ) همنشینی . هم سخن شدن . مصاحبت : دوستی خدا عوض میدهد به او هم صحبتی پیغمبران نیکوکار را. (تاریخ بیهقی ).چون به هم صحبتیش پیوستم به کُله داریش کمر بستم . نظامی .هم صحبتی که میگ
مِراح ،( نمبو پیش مراح بر کنی)گویش دزفولینمی شود کوچکترین صحبتی و حتی از خوبی با او بگویی ، زود از کوره در می رود
خوش صحبتیلغتنامه دهخداخوش صحبتی . [ خوَش ْ / خُش ْ ص ُ ب َ ] (حامص مرکب ) خوش زبانی . خوش تقریری . خوش سخنی . || خوش معاشرتی . خوش رفتاری : گرچه باناز امامی است به همسایگیت تو ز خوش صحبتیش باطرب و بانازی .سوزنی
هم صحبتیلغتنامه دهخداهم صحبتی . [ هََ ص ُ ب َ ] (حامص مرکب ) همنشینی . هم سخن شدن . مصاحبت : دوستی خدا عوض میدهد به او هم صحبتی پیغمبران نیکوکار را. (تاریخ بیهقی ).چون به هم صحبتیش پیوستم به کُله داریش کمر بستم . نظامی .هم صحبتی که میگ