شیزلغتنامه دهخداشیز. (معرب ، اِ) چوبی هندی که از آن طبق می سازند. (ناظم الاطباء). چوب سیاه . (یادداشت مؤلف ). چوبی است سیاه که از وی کاسه ها سازند، یا آن آبنوس است یا ساهم یا
شیزلغتنامه دهخداشیز.(اِخ ) ناحیه ای است در آذربایجان بین مراغه و زنجان .(از معجم البلدان ). نام شهری در مغرب ایران که نام قدیم آن گزن بوده و زردشت بدانجا زاده است . (یادداشت مو
شیزفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآبنوس: ◻︎ ز دیبا و خز هشتصد تخته نیز / همان تختها کرده از چوب شیز (فردوسی: ۶/۷۱).
شیظلغتنامه دهخداشیظ. [ ش َ ] (ع مص ) پاره ای از نیزه ٔ شکسته و جز آن جدا شدن (فعل آن از ضرب است ). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
شیزرلغتنامه دهخداشیزر. [ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش آوج شهرستان قزوین . سکنه ٔ آن 537 تن . آب از رودخانه ٔ خررود و چشمه و رود محلی . صنایع دستی آنجا قالی وجاجیم بافی است . (از ف
شیزرلغتنامه دهخداشیزر. [ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیردان شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 574 تن . آب از رودخانه ٔ محلی . پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
شیزرلغتنامه دهخداشیزر. [ زَ ] (اِخ ) نام قریه ای از شمیران تهران . و آن را چیزر (چیذر) نیز گویند. (از یادداشت مؤلف ).
شیزرلغتنامه دهخداشیزر. [ ش َ زَ ] (اِخ ) شهری است نزدیک حماة. (منتهی الارب ). نام محلی به حلب . (یادداشت مؤلف ). قلعه ای است در شام و مشتمل بر یک ناحیه می باشد در نزدیکی معره ،
شیزیلغتنامه دهخداشیزی . [ زا ] (ع اِ) شیز. چوبی سیاه درخشان که از آن طبق می سازند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). به معانی شیز است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به شیز
شیزرلغتنامه دهخداشیزر. [ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش آوج شهرستان قزوین . سکنه ٔ آن 537 تن . آب از رودخانه ٔ خررود و چشمه و رود محلی . صنایع دستی آنجا قالی وجاجیم بافی است . (از ف