شیرینی سازیلغتنامه دهخداشیرینی سازی . (حامص مرکب ) عمل و شغل شیرینی ساز. || (اِ مرکب ) دکان شیرینی ساز. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شیرینی ساز و شیرینی پزی شود.
شیرینی خوردن ،شیرینی خورونگویش تهرانیمرحله بعدی خواستگاری برای تعیین مهریه و غیره ،مراسم اولیه نامزدی
شیرینی پزلغتنامه دهخداشیرینی پز. [ پ َ ] (نف مرکب ) قناد. آنکه شیرینی سازد. حلوایی . شیرینی ساز. شیرینی فروش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرینی پزی شود.
قنادیفرهنگ فارسی عمید۱. پختن شیرینی؛ شیرینیپزی.۲. فروختن شیرینی؛ شیرینیفروشی.۳. (اسم) مغازهای که در آن شیرینی، خشکبار، شکلات، و مانند آن به فروش میرسد.
شیرینیلغتنامه دهخداشیرینی . (ص نسبی ، اِ مرکب )هر چیز شیرین . هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. (یادداشت مؤلف ). || آنچه پزند و سازند از خوردنیهای شیرین . خوردنیهای گوناگون که از شکر و عسل و قند ممزوج با دیگر چیزها سازند. آنچه قناد پزد از اقسام خوردنیهای شیرین ، از آن جمله است
شیرینیفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ تلخی] مزۀ شکر؛ از چهار مزۀ اصلی.۲. خوراکی که از شکر، آرد، تخم مرغ، روغن، و مواد دیگرتهیه شود.
خرده شیرینیلغتنامه دهخداخرده شیرینی . [ خ ُ دَ / دِ ](اِ مرکب ) قطعات ریزه ٔ شیرینی . چون قطعات سالم نانهای شیرینی را از محلی بمحل دیگر نقل کنند آنچه از قطعات شکسته ٔ شیرینی باقی ماند بنام خرده شیرینی است .
چهارشیرینیلغتنامه دهخداچهارشیرینی . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) شکرسرخ . گزنگبین (گز علفی ). ترنجبین و نبات . رجوع به چارشیرینی شود.
خودشیرینیلغتنامه دهخداخودشیرینی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) عمل خودشیرین . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خودشیرینی کردن شود.
چارشیرینیلغتنامه دهخداچارشیرینی . (اِ مرکب ) چهارنوع شیرینی . مخلوطی از چار قسم شیرینی : گزانگبین ، شکرسرخ ، قند و نبات . رجوع به چهارشیرینی شود.