سرف سرفلغتنامه دهخداسرف سرف . [ س ُ س ُ ] (اِ مرکب ) سرفان . سرفه کنان : پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت بی گاه و دود زردم و همواره سرف سرف زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم من باز برفشانم سیم سره به کرف .کسایی مروزی .
پیشرولغتنامه دهخداپیشرو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) پیش رونده : ابا لشکر و جنگسازان نوطلایه به پیش اندرون پیشرو. فردوسی . || مقدم . سابق . (دهار). که نخست رفتن گیرد. که قبل از دیگران رود. پیشقدم . مقاب
شریفلغتنامه دهخداشریف . [ ش َ ] (اِخ ) سیدمرتضی علم الهدی ... (یادداشت مؤلف ). رجوع به شریف مرتضی و علم الهدی موسوی شود.
شگرففرهنگ فارسی عمید۱. عجیب؛ طرفه.۲. نیکو و خوشآیند.۳. کمیاب و بینظیر در خوبی و زیبایی: ◻︎ چو دیدند آن شگرفان روی شیرین / گزیدند از حسد لبهای زیرین (نظامی۲: ۱۵۲).
شگرفلغتنامه دهخداشگرف . [ ش َ / ش ِ گ َ ] (ص ) نادر. کمیاب .(ناظم الاطباء). طرفه . (یادداشت مؤلف ) : چون برآیند از تک دریای ژرف کشف گردد صاحب در شگرف . مولوی . || عجیب . (انجمن آرا) (آنندراج ). شگ
شگرفدیکشنری فارسی به انگلیسیcurious, dramatic, dramatically, excellent, exceptional, fanciful, fantastic, glorious, great, marvelous, monster, mountainous, Olympian, prodigious, singular, strange, titanic, unbelievable, weird, wonder, wonderful
گنبد شگرفلغتنامه دهخداگنبد شگرف . [ گُم ْ ب َ دِ ش ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به معنی گنبد دولاب رنگ است که کنایه از آسمان باشد. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به گنبد دولاب رنگ شود.
اشگرفلغتنامه دهخدااشگرف . [ اَ گ َ / اِ گ َ ] (ص ) نیکو و خوش آینده . (برهان ). نیکو و خوش . (غیاث ). خوب و بدیع و نیکو و آنرا شگرف نیز گویند. (انجمن آرای ناصری ). خوب و بدیع وخوش آیند. (فرهنگ نظام ) . نیکو و خوش آیند. (ناظم الاطباء) . خوب و بدیع و نیکو و خوش
شگرففرهنگ فارسی عمید۱. عجیب؛ طرفه.۲. نیکو و خوشآیند.۳. کمیاب و بینظیر در خوبی و زیبایی: ◻︎ چو دیدند آن شگرفان روی شیرین / گزیدند از حسد لبهای زیرین (نظامی۲: ۱۵۲).
شگرفلغتنامه دهخداشگرف . [ ش َ / ش ِ گ َ ] (ص ) نادر. کمیاب .(ناظم الاطباء). طرفه . (یادداشت مؤلف ) : چون برآیند از تک دریای ژرف کشف گردد صاحب در شگرف . مولوی . || عجیب . (انجمن آرا) (آنندراج ). شگ