شناهلغتنامه دهخداشناه . [ ش ِ ] (اِ) شنا. آشنا. سباحت . آب ورزی . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). شنا و آب ورزی . (برهان ). شناوری . (غیاث اللغات ). شنا کردن . (از اوبهی ). شناگری . (انجمن آرا). شناوری و دست و پا زدن وبا لفظ کردن مستعمل است . (از آنندراج ) : اندر
شناهفرهنگ فارسی عمیدشنا؛ شناو: ◻︎ ای به دریای عقل کرده شناه / وز بد و نیک روزگار آگاه (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۷).
گرمخانه 2saunaواژههای مصوب فرهنگستاناتاقی ویژه با حرارت زیاد که ورزشکاران و افراد عادی معمولاً برای کاهش وزن از آن استفاده میکنند
چشنگاهلغتنامه دهخداچشنگاه . [ چ َ ] (اِ مرکب ) جای جشن . محل سور و مهمانی . جشنگه . جای جشن و ضیافت . و رجوع به چشن و جشن شود.
سنپایهلغتنامه دهخداسنپایه . [ سَم ْ ی َ / ی ِ ] (اِ) خزنده ای است که در گوش رود. هزارپا. (الفاظ الادویه ).
سنایةلغتنامه دهخداسنایة. [ س ِ ی َ ] (ع اِ) همه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال : اخذه بسنایته ؛ گرفت همه ٔ آنرا. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سناهلغتنامه دهخداسناه . [ س ِ ] (ع مص ) سالاسال دادن کسی را چیزی . || سالانه کردن کسی بر کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || یک سال بعد یک سال بار آوردن خرمابن . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
شناهنگsynchronized swimmingواژههای مصوب فرهنگستانرشتهای از ورزشهای آبی که در آن شناگر یا شناگران همراه با موسیقی به انجام حرکات موزون در آب میپردازند
شتاهلغتنامه دهخداشتاه . [ ش ِ ] (اِ) مصحف شناه . شنا. آشنا. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). به معنی شناه است . (اوبهی ). شنا که آب ورزی و شناوری باشد. (از برهان ) (انجمن آرا). شناه . || (ص ) آب ورز. شناکننده . (ناظم الاطباء).
شنا بردنلغتنامه دهخداشنا بردن . [ ش ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) شناه بردن . شنا کردن : ای به دریای عقل برده شناه وز همه نیک و بد شده آگاه .منجیک (از اوبهی ).
شناتلغتنامه دهخداشنات . [ ش ُ ] (ع ص ، اِ) شُناة. ج ِ شانی . (از ناظم الاطباء). دشمن دارندگان و این جمع تکسیر شانی ٔ است که مهموزاللام است . (غیاث اللغات ). رجوع به شانی ٔ شود.
شینابلغتنامه دهخداشیناب . (اِ) شنا. (یادداشت مؤلف ). شنا و آب ورزی . (برهان ) (آنندراج ). آب ورزی باشد و آنرا شنا، شناب و شناه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). شناوری و سباحت . (ناظم الاطباء). رجوع به شنا شود. || سعی و کوشش و جد و جهد. (ناظم الاطباء). || محنت . (ناظم الاطباء).
شناهنگsynchronized swimmingواژههای مصوب فرهنگستانرشتهای از ورزشهای آبی که در آن شناگر یا شناگران همراه با موسیقی به انجام حرکات موزون در آب میپردازند
آشناهلغتنامه دهخداآشناه . [ ش ْ / ش ِ ] (اِ) شناه . آشنا. شنا. سباحت : بزرگان بدانش بیابند راه ز دریا گذر نیست بی آشناه . فردوسی .چو بشنید آوازش افراسیاب همانگه برآمد ز دریای آب بدستش همی کر
اشناهلغتنامه دهخدااشناه . [ اَ ] (اِ) شنا. اشنا. اشناو. آشنا. اشناب :از بحر ثنای تو به شکر نعم توساحل نخُوهم یافت به زورق نه به اشناه . سوزنی .مخفف آشناه (شناور). لفظمذکور در سنسکریت آشنان است یعنی غسل و بدن شستن . (فرهنگ نظام ). رجوع به شناو و آشنا و اشنا