کمابیشلغتنامه دهخداکمابیش . [ ک َ ] (ق مرکب ) کم و بیش و به تازی تخمیناً. (آنندراج ). کم و زیاد. (ناظم الاطباء). کم و بیش . اندک و بسیاری . (فرهنگ فارسی معین ). تخمیناً. تقریباً.ن
کمابیشیلغتنامه دهخداکمابیشی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) کم و بیشی .اندکی و بسیاری . (فرهنگ فارسی معین ) : مردمان پندارند که صورت این چهار عنصر، این کیفیتهاء محسوس است با گرانی و سبکی ،
کابیشهلغتنامه دهخداکابیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) گل کاجیره را گویند و از آن چیزها رنگ کنند و به عربی عصفر خوانند. (برهان ). رجوع به کاجیره شود. به هندی کسنبه گویند. (آنندراج ).
کمابیطوسلغتنامه دهخداکمابیطوس . [ ک َ ] (معرب ، اِ) کمافیطوس . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کمافیطوس شود.
کنابیشلغتنامه دهخداکنابیش . [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کنبوش : و تتخذ النساء بها من الصوف انواعاً من الکنابیش لاتوجد فی غیرها. (از دزی ج 2 ص 492). کنابش . رجوع به کنابش و کنبوش در همین لغ
کمابیشیلغتنامه دهخداکمابیشی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) کم و بیشی .اندکی و بسیاری . (فرهنگ فارسی معین ) : مردمان پندارند که صورت این چهار عنصر، این کیفیتهاء محسوس است با گرانی و سبکی ،