لوشلغتنامه دهخدالوش . [ ل َ / لُو ] (اِ) خربزه ٔ پوله و مضمحل شده و از کار رفته باشد. (برهان ). خربزه ٔ پوله باشد و پوله به زبان ماورأالنهر خربزه ای است که مضمحل شده باشد و نت
لوشلغتنامه دهخدالوش . (اِ) لَجَن . حَماء. گل سیاه تیره که در زیر آب نشیند. لای سیاه تک جوی و حوض و تالاب . لَجَم . لژن . گل سیاه و تیره که در بن حوضها و تالابها و امثال آن به ه
لوش البربریلغتنامه دهخدالوش البربری .[ ] (اِخ ) آنکه غلامانش یاقوت را بکشتند به ایام الراضی باﷲ. رجوع به اخبار الراضی و المقتفی ص 85 شود.
لوش آب فریمانلغتنامه دهخدالوش آب فریمان . [ ب ِ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 8هزارگزی جنوب فریمان ، کنار راه مالرو عمومی پاقلعه . جلگه و معتدل . دارا