لکای بیرنگbleached shellac, bone dry bleached shellacواژههای مصوب فرهنگستانمحصول بیرنگ حاصل از رنگبَری صمغ لکای نارنجی
سلقلغتنامه دهخداسلق . [ س ِ ل َ ] (ع اِ) آنچه از درخت فروریزد. || گیاه شبرق خشک . || شهد که در طول خانه ٔ مگس است . طرف راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شلیکلغتنامه دهخداشلیک . [ ش ِل ْ لی ] (اِ) تخلیه ٔ اسلحه ٔ آتشی و رها کردن تیر آن . (ناظم الاطباء). گشاد. افکندن تیر از سلاحی آتشی چون تفنگ و توپ .- شلیک کردن ؛ گشاد دادن یعنی انداختن تفنگ و توپ و امثال آن . (یادداشت مؤلف ). || گاه بمعنی حرکت و سر و صدای ناگه
شلیکفرهنگ فارسی عمید۱. خالی کردن توپ یا تفنگ.۲. (اسم) [مجاز] صدای ناگهانی و بلند خنده.⟨ شلیک کردن: (مصدر لازم و مصدر متعدی) آتش کردن و رها کردن گلوله از توپ یا تفنگ؛ تیراندازی کردن با توپ یا تفنگ.
ششلیکلغتنامه دهخداششلیک . [ ش ِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) سیخی . شیشلیک . طرز تهیه ٔ آن چنین است که مقداری گوشت راسته ٔ قرمز و به قدر یک چهارم آن دنبه را قطعه قطعه کرده با پیاز خردشده مخلوط نمایند و نصف روز در محل خنکی بگذارند و روی آن را سرکه و نمک و فلفل ریزند تا ترد شود. سپس چهار قطعه گوشت و یک ق
شلیکلغتنامه دهخداشلیک . [ ش ِل ْ لی ] (اِ) تخلیه ٔ اسلحه ٔ آتشی و رها کردن تیر آن . (ناظم الاطباء). گشاد. افکندن تیر از سلاحی آتشی چون تفنگ و توپ .- شلیک کردن ؛ گشاد دادن یعنی انداختن تفنگ و توپ و امثال آن . (یادداشت مؤلف ). || گاه بمعنی حرکت و سر و صدای ناگه
شیشلیکلغتنامه دهخداشیشلیک . (ترکی ، اِ مرکب ) کباب سیخی . طرز تهیه ٔ آن چنین است : مقداری گوشت راسته ٔ قرمز و به اندازه ٔ یک چهارم آن دنبه را قطعه قطعه کرده با پیاز خردشده مخلوط نمایند و نصف روز در محل خنکی بگذارند و روی آنرا سرکه و نمک و فلفل ریزند تاسرد شود و سپس چهار قطعه گوشت و یک قطعه دنبه
ناشلیکلغتنامه دهخداناشلیک . (اِخ ) از دهات بخش ایذه شهرستان اهواز است . در 21هزارگزی جنوب شرقی ایذه ، بر کناره ٔ راه مالرو تنگ چاق به بلوط شیخان ، در جلگه ای گرمسیر واقع است و 176 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات