لغتنامه دهخدا
شفیف . [ ش َ ] (ع اِمص ، اِ) سوزش و الم سرما. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خنکی : فلان یجد فی اسنانه شفیفا؛ فلان در دندانهای خود احساس سردی و خنکی میکند. || شدت گرمی آفتاب (از اضداد است ). (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || اندک از هر چیزی . || بار