جرالغتنامه دهخداجرا. [ ج َ ] (اِ) نفقه . اخراجات . معاش گذران . (ناظم الاطباء). وظیفه .اجری . مواجب . مستمری . (یادداشت مؤلف ) : گفت شاهنشه جرا اش کم کنیدور بجنگد نامش از خط ب
جرالغتنامه دهخداجرا. [ ج َرْ را ] (ع اِ) به خاطر: فعلت ُ من جراک ؛یعنی کردم از بهر تو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و مصراع زیر: امن جری بنی اسد غضبتم ، به همی
جرعلغتنامه دهخداجرع . [ ج َ ] (ع مص ) فروخوردن آب را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (آنندراج ). آب خوردن . (دهار). شرب الماء. (بحر الجواهر). || یکباره آب ر
جرعلغتنامه دهخداجرع . [ ج َ رَ ] (اِخ ) نام موضعی است که در بیت زیر ذکر گردیده است : للما زنیةمصطاف و مرتبعممارات اودفالمقرات فالجرع .ابن مقیل (از معجم البلدان ).
جرعلغتنامه دهخداجرع . [ ج َ رَ ] (ع مص ) تافته تر شدن یکتاه از تاههای رسن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پیچیده و بافته شدن تاری از تارهای ریسمان یا چله و زه اس
جرعلغتنامه دهخداجرع . [ ج َ رِ ] (ع اِ) رسنی که یکتاه آن تافته تر باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چله یا رسنی که یک تاه آن پیچیده و تافته شده و بر سایر تارهای آ
جرأت کردنلغتنامه دهخداجرأت کردن . [ ج ُ ءَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستاخی کردن .دلیری نمودن . جسارت ورزیدن . و رجوع به جرأت شود.
جراءلغتنامه دهخداجراء. [ ج َ ] (ع اِ) جَرّا، جَرّاء. رجوع به کلمات فوق شود. || کودکی دختران . (منتهی الارب ). || فتوت . (از اقرب الموارد). جِراء.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ک
جراءلغتنامه دهخداجراء. [ ج َرْ را ] (ع اِ) بخاطر. فعلت ُ من جرأک ؛ یعنی کردم از بهرتو. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و مصراع زیر: «امن جرائنا صرتم عبیداً». ب
متکلف ➊ [آراستگی متن]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه لف ➊ [آراستگی متن]، مزین، غنی، آراسته بهصنایع بدیعی، آراسته، فاخر، مصنوع، آرایشی مرسل، مرصع، مسجع، مقطع، ملمع رسا است
جراءلغتنامه دهخداجراء. [ ج َ ] (ع اِ) جَرّا، جَرّاء. رجوع به کلمات فوق شود. || کودکی دختران . (منتهی الارب ). || فتوت . (از اقرب الموارد). جِراء.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ک
جراءلغتنامه دهخداجراء. [ ج َرْ را ] (ع اِ) بخاطر. فعلت ُ من جرأک ؛ یعنی کردم از بهرتو. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و مصراع زیر: «امن جرائنا صرتم عبیداً». ب
جرائةلغتنامه دهخداجرائة. [ ج َ ءَ ] (ع اِمص ) دلیری . (شرح قاموس ) (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). جُرَه . جُرا. جَرائیَّة. جَرایة. و اخیر نادر است . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ) (ن
جرأت کردنلغتنامه دهخداجرأت کردن . [ ج ُ ءَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستاخی کردن .دلیری نمودن . جسارت ورزیدن . و رجوع به جرأت شود.
جراءلغتنامه دهخداجراء. [ ج ِ ] (ع اِ) کودکی دختران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فتوت . (اقرب الموارد). جَراء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جراء شود. || ج ِ جَرو و