شطنلغتنامه دهخداشطن . [ ش َ ] (ع مص ) بستن چیزی را به رسن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ببستن چهارپای به رسن . (تاج المصادر بیهقی ). || مخالفت ک
شطنلغتنامه دهخداشطن . [ ش َ طَ ] (ع اِ) رسن دراز. ج ، اَشطان . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رسن دراز یا عام است . (آنندراج ) (منتهی الارب ). حبل . (المصادر زوزنی ). ریسمان
شتنلغتنامه دهخداشتن . [ ش َ ] (ع مص ) بافتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) رجل شتن الکف ؛ مرد درشت دست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شتنلغتنامه دهخداشتن . [ ش َ ت َ ] (هزوارش ، اِ) بلغت زند و پازند به معنی شهر باشد و به عربی مدینه گویند. (برهان ).
شطنوفلغتنامه دهخداشطنوف . [ ش َ طَ ] (اِخ ) دهی است به مصر. (منتهی الارب ). شهری است به مصر از کوره ٔ غربیة، پهلوی این شهر نیل دو شعبه می شود یک شعبه ٔ آن به مشرق می رود بسوی بلب
شطنوفیلغتنامه دهخداشطنوفی . [ ش َ طَ ] (ص نسبی ) منسوب است به شطنوف که دهی است در مصر. (از معجم البلدان ).
شطنوفیلغتنامه دهخداشطنوفی . [ش َ طَ ] (اِخ ) نورالدین ابوالحسن علی بن یوسف جریر لخمی شطنوفی شافعی ، معروف به ابن جهضم همدانی (متولد 647 هَ . ق . متوفای 713 هَ . ق . در قاهره ). از
علی شطنوفیلغتنامه دهخداعلی شطنوفی . [ ع َ ی ِ ش َ طَ ] (اِخ ) ابن یوسف بن حریز (یا جریر)بن فضل بن معضادبن فضل لخمی شطنوفی شافعی . ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن . وی قاری و نحوی
شطنوفلغتنامه دهخداشطنوف . [ ش َ طَ ] (اِخ ) دهی است به مصر. (منتهی الارب ). شهری است به مصر از کوره ٔ غربیة، پهلوی این شهر نیل دو شعبه می شود یک شعبه ٔ آن به مشرق می رود بسوی بلب
شطنوفیلغتنامه دهخداشطنوفی . [ ش َ طَ ] (ص نسبی ) منسوب است به شطنوف که دهی است در مصر. (از معجم البلدان ).
شطنوفیلغتنامه دهخداشطنوفی . [ش َ طَ ] (اِخ ) نورالدین ابوالحسن علی بن یوسف جریر لخمی شطنوفی شافعی ، معروف به ابن جهضم همدانی (متولد 647 هَ . ق . متوفای 713 هَ . ق . در قاهره ). از
علی شطنوفیلغتنامه دهخداعلی شطنوفی . [ ع َ ی ِ ش َ طَ ] (اِخ ) ابن یوسف بن حریز (یا جریر)بن فضل بن معضادبن فضل لخمی شطنوفی شافعی . ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن . وی قاری و نحوی
اشطانلغتنامه دهخدااشطان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شَطَن ، بمعنی ریسمان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به شطن شود.