شرورلغتنامه دهخداشرور. [ ش َ ] (از ع ، ص ) بدکار. شریر. در تداول عامه ٔ فارسی زبانان هست ولی در لغت نیامده ، و بجای آن شِرّیر استعمال شده است . (از یادداشت مؤلف و نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره 6-7). اهل شرارت
شرورلغتنامه دهخداشرور. [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شَرّ. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج ِ شر به معنی بدیها و شرارتها. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : مر ترا خانه ای دریغ آیدزین فرومایگان و اهل شرور. ناصرخسرو.رجوع به شر شود.
نرمافزار مشروطsharewareواژههای مصوب فرهنگستاننرمافزاری که برای مدتی معین، نسخهای از آن برای آزمایش بهرایگان در اختیار کاربر قرار میگیرد تا پس از دورۀ آزمایش و در صورت رضایت آن را خریداری کند
شیرورلغتنامه دهخداشیرور. [ شیرْ وَ ] (ص مرکب ) شیردار. شیری . شیرده . (یادداشت مؤلف ) : چون مردمان بنی سعد بیامدند به مکه زنان شیرور با کودکان و شویان تا کودکان بستانند به دایگی و شیر دهند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).بز شیرور میش بد همچنین به دوشندگان داده بد پاکدین
سپرورلغتنامه دهخداسپرور. [ س ِ پ َرْ وَ ] (ص مرکب ) سپردار. آنکه سپر می دارد. (ناظم الاطباء) : سپرور پیاده ده ودو هزارگزین کرد شاه از در کارزار.فردوسی .
سرگورلغتنامه دهخداسرگور. [ س َ ] (اِ مرکب ) در عبارت زیر ظاهراً بمعنی آثار قبر آجر یا سنگ که بر بالای گور مرده نهند نشانه یافتن و راه نمایاندن را : همان جایگاه دفن کردند و سرگورها کردند و ناپیدا کردندش [ مدفن علی علیه السلام را ] . (مجمل التواریخ ).
سرورلغتنامه دهخداسرور. [ س َرْ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مهتر و رئیس و بزرگ و خداوند. (آنندراج ). خداوند و مهتر و بزرگ و بزرگتر از همه و رئیس وپیشوا. (ناظم الاطباء). رئیس . (زمخشری ) : کنون هفت کشور بگشتم تمام بسی سروران را کشیدم بدام .فردو
شروریلغتنامه دهخداشروری . [ ش َ رَ را ] (اِخ ) کوهی است بنی سلیم را. (از منتهی الارب ). کوهی است مشرف بر تبوک در سمت مشرق آن و گویند شروری و رحرحان در ارض بنی سلیم است . (از معجم البلدان ).
شروربودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات وربودن، لغزیدن، کجراههرفتن، تباه شدن، تغییر عقیده دادن، سقوط کردن، زوال یافتن
سرای شرورلغتنامه دهخداسرای شرور. [ س َ ی ِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از میکده وشرابخانه . || قمارخانه . || دوزخ . || دنیا. (برهان ) (آنندراج ) (رشیدی ).
شروریلغتنامه دهخداشروری . [ ش َ رَ را ] (اِخ ) کوهی است بنی سلیم را. (از منتهی الارب ). کوهی است مشرف بر تبوک در سمت مشرق آن و گویند شروری و رحرحان در ارض بنی سلیم است . (از معجم البلدان ).
شروربودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات وربودن، لغزیدن، کجراههرفتن، تباه شدن، تغییر عقیده دادن، سقوط کردن، زوال یافتن
سرای شرورلغتنامه دهخداسرای شرور. [ س َ ی ِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از میکده وشرابخانه . || قمارخانه . || دوزخ . || دنیا. (برهان ) (آنندراج ) (رشیدی ).