شجیرلغتنامه دهخداشجیر. [ ش َ ] (ع ص ) غریب و بیگانه از مردم و اشتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دوست . (از اقرب الموارد). یار. (منتهی الارب ). ج ، شُجَراء. || هیچکاره . (منتهی الارب ). چیز ردی . مقابل جید. (شرح قاموس ). || رودبار بسیاردرخت . (منتهی الارب ). مکان شجیر؛ جای پردرخت . (ا
شجرلغتنامه دهخداشجر. [ ش َ ج َ ] (اِ) اسم راتینج است . (مخزن الادویه ). نوعی از راتیانج است که به آتش پخته باشند و او را قیقهر نیز نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
شجرلغتنامه دهخداشجر. [ ش َ ج َ ] (ع مص ) بسیار گردیدن جمعیت . (منتهی الارب ). بسیار شدن جمعیت . (از اقرب الموارد).
شجرلغتنامه دهخداشجر. [ ش َ ] (ع اِ) کار مختلف فیه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، اشجار، شجور، شجار. (از اقرب الموارد). || مابین هر دو جای تنگ و جای گرفتگی از پالان . (منتهی الارب ). || زنخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || شکاف دهن وهو مابین اللحیتین یا مؤخر آن
شجرلغتنامه دهخداشجر. [ ش َ ] (ع مص ) منازعه کردن قوم در امری . (از اقرب الموارد). اختلاف افتادن . (ترجمان علامه جرجانی ). || بربستن شی ٔ را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || برگردانیدن کسی را از کار و یک سو کردن و بازداشتن و راندن کسی را از کاری . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). واگ
شجیراتلغتنامه دهخداشجیرات . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رغیوه بخش رامهرمز شهرستان اهواز. دارای 200 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شجیرةلغتنامه دهخداشجیرة. [ ش َ رَ ] (ع ص ) مؤنث شجیر. جای پردرخت . (از اقرب الموارد): ارض شجیرة؛زمین درختناک . (منتهی الارب ). و رجوع به شجیر شود.
شمشیرلغتنامه دهخداشمشیر. [ ش ِ / ش َ ] (اِ) سیف . سلاحی آهنین و برنده که تیغه ٔ آن دراز و منحنی و داری یک دمه است . تیغ. (ناظم الاطباء). وجه تسمیه ٔ آن شم شیر است که دم شیر و ناخن شیر است چه شم بمعنی دم و ناخن هر دو آمده است . (از غیاث ) (برهان ). صاحب آنندراج
درختلغتنامه دهخدادرخت . [ دَ / دِ رَ ] (اِ) ترجمه ٔ شجر. (آنندراج ). هر گیاه خشبی که دارای ریشه وتنه و ساقه و شاخه ها بود. شجر. نهال . (ناظم الاطباء).رستنی بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. شجر که از دار ضعیف تر است . غالباً درخت به گیاهانی گوی
بسیارلغتنامه دهخدابسیار. [ ب ِ ] (ق ، ص ) پهلوی وسیار مرکب از وس . ساختمان کلمه واضح نیست . در پارسی باستان وسی دهار «بسیار گرفته ، داشته » قیاس کنید با وسی کار پهلوی «نیبرگ 236» و رجوع به اسفا 1:2</
شجیراتلغتنامه دهخداشجیرات . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رغیوه بخش رامهرمز شهرستان اهواز. دارای 200 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شجیرةلغتنامه دهخداشجیرة. [ ش َ رَ ] (ع ص ) مؤنث شجیر. جای پردرخت . (از اقرب الموارد): ارض شجیرة؛زمین درختناک . (منتهی الارب ). و رجوع به شجیر شود.
تشجیرلغتنامه دهخداتشجیر. [ ت َ ] (ع مص ) منقش کردن به درختان . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نقش کردن به صورت درخت و از اینجا است جامه ٔ مشجر. (آنندراج ). || درخت شدن گیاه . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || زراعت درخت کردن مکانی را و این مستحدث است . (از المنجد). || بالا
بشجیرلغتنامه دهخدابشجیر. [ ب ُ ] (اِ) یا بشجر نام درختی است که کمان را از چوب آن سازند و آن را به عربی نَبع گویند. (برهان ) (سروری ). درخت نبع که از چوب آن کمان سازند. (ناظم الاطباء). مؤلف انجمن آرا پس از نقل عبارت برهان آرد. بیشتر آن درخت در قله ٔ کوه روید. (از آنندراج ). آلِش . خدنگ . (زمخش