شبدیزلغتنامه دهخداشبدیز. [ ش َ ] (اِخ ) نام جایی بوده است . (فرهنگ نظام ) : از در شبدیز تا به حد بخارااز بس خون عدو بخار گرفته .مجیرالدین بیلقانی .
شبدیزلغتنامه دهخداشبدیز. [ ش َ ] (ص مرکب ) مرکب از شب و دیز به معنی سیاه . شب رنگ . سیاه فام . مانند شب در سیاهی . و مؤلف سراج گوید: دیز مبدل دیس است به معنی مانند. (از فرهنگ نظ
شبخیزکلغتنامه دهخداشبخیزک . [ ش َ زَ ] (اِ مرکب ) تره تیزک .آن سبزیی است معروف که خورند و تره تندک نیز گویندش و به عربی رشاد خوانند و تخم آن را حب الرشاد. (برهان قاطع) (آنندراج ).
شندیزلغتنامه دهخداشندیز. [ ش َ ] (اِخ ) شاندز. شاندیز. رجوع به شاندز و شاندیز و تاریخ سیستان ص 347 شود.
دیزلغتنامه دهخدادیز. (اِ) رنگ و لون را گویند عموماً چنانکه اسب سیاه خسرو پرویز را شبدیز میگفتند یعنی شبرنگ و رنگ سیاه را گویند خصوصاً و رنگ خاکستری بسیاهی مایل را نیز گفته اند
دٔسلغتنامه دهخدادٔس . [ دَ ءِ ] (اوستایی ، مص ) در اوستا بمعنی نشان دادن و نمودن است و دٔس [ دَ ءِ س َ ] از این مصدر با تغییر صورت یا تلفظ در واژه های تندیس و طاقدیس و فرخاردیس
جواللغتنامه دهخداجوال . [ ج َوْ وا ] (ع ص ) گردنده . بسیار جولان کننده . (منتهی الارب ) : چون چرخ بود هیکل شبدیز تو جوال چون صبح بود چهره ٔ شمشیر تو بسام .مسعودسعد.
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) فیاض . وی از شاعران عرب بوده و در حدود 718 م . درگذشته است . او واقعه ٔ مرگ شبدیز (اسب خسرو پرویز) و مطلع شدن خسرو از این واقعه بوسیله ٔ با
قصرشیرینلغتنامه دهخداقصرشیرین . [ق َ رِ شی ] (اِخ ) این شهر منسوب است به شیرین زن پرویز کسری که از زیباترین زنان جهان بود. ایرانیان میگفتند برای پرویز سه چیز است که برای هیچیک از شا