شبدیزلغتنامه دهخداشبدیز. [ ش َ ] (اِخ ) نام جایی بوده است . (فرهنگ نظام ) : از در شبدیز تا به حد بخارااز بس خون عدو بخار گرفته .مجیرالدین بیلقانی .
شبدیزلغتنامه دهخداشبدیز. [ ش َ ] (ص مرکب ) مرکب از شب و دیز به معنی سیاه . شب رنگ . سیاه فام . مانند شب در سیاهی . و مؤلف سراج گوید: دیز مبدل دیس است به معنی مانند. (از فرهنگ نظام ). || (اِخ ) نام اسپ خسروپرویز بوده . گویند چون رنگ آن سیاه بوده شبدیز نامیده شد چه دیز به معنی رنگ باشد و گویند
شبدیزفرهنگ فارسی عمید۱. سیاهرنگ.۲. (اسم) (موسیقی) از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو در شب برگرفتی راه شبدیز / شدندی جملهٴ آفاق شبخیز (نظامی۱۴: ۱۸۱).
سبدزلغتنامه دهخداسبدز. [ س َ دَ ] (اِ) این کلمه نام سبزی یا گیاهی است که غیرخودرو بوده و در تاریخ قم در دو مورد آمده و مؤلف آن ردیف شنبلیده و کسن که کرسنه و گاودانه باشد آورده و ظاهراً احتمال میرود که مصحف «شبدر، شفدر» باشد که گیاهی است که حیوان بیشتر خورد : شنبلیده و
سبیداجلغتنامه دهخداسبیداج . [ س َ ] (معرب ، اِ)اسفیداج . اسفناج . اسبناخ . اسفناغ . (دزی ج 1 ص 631).
همتگفرهنگ فارسی عمید۱. دو تن که با هم بدوند؛ همدو: ◻︎ که با شبدیز کس همتگ نباشد / جز این گلگون اگر بدرگ نباشد (نظامی۲: ۱۶۰).۲. [مجاز] همقدم؛ همراه.
جردهفرهنگ فارسی عمید۱. زرده.۲. اسب زردرنگ: ◻︎ سوی عجم ران منشین در عرب / جردۀ روز اینک و شبدیز شب (نظامی۱: ۱۳).
گوهرآویزلغتنامه دهخداگوهرآویز. [ گ َ / گُو هََ ] (ن مف مرکب ) که ازآن گوهر آویخته باشد، چون گوش و جز آن : ز نعلکهای گوش گوهرآویزفکندی لعل ها در نعل شبدیز.نظامی .
جواللغتنامه دهخداجوال . [ ج َوْ وا ] (ع ص ) گردنده . بسیار جولان کننده . (منتهی الارب ) : چون چرخ بود هیکل شبدیز تو جوال چون صبح بود چهره ٔ شمشیر تو بسام .مسعودسعد.
کولکولغتنامه دهخداکولکو. [ ] (اِخ ) رودی است که از کوه بیستون و حوالیش برمی خیزد و وسطام را که دیهی بزرگ و محاذی صفه ٔ شبدیز است مشروب می سازد. (از نزهةالقلوب چ گای لسترنج ص 109).