شاندنلغتنامه دهخداشاندن . [ دَ ] (مص ) بمعنی شانه کردن : همی شاند؛ یعنی : پیوسته شانه میکرد. (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ص 61). شانه کردن بود. (فرهنگ جهانگیری ). شانه کردن باشد.(بره
شاندنفرهنگ انتشارات معین(دَ) (مص م .) 1 - شانه کردن . 2 - به هوا دادن خوشه های خرمن شده ، برای جدا کردن دانه از کاه .
شاندنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهشانه کردن؛ شانه زدن موی: ◻︎ جهان به آب وفا روی عهد میشوید / فلک به دست ظفر جعد ملک میشاند (انوری: ۱۴۴).
در شاندنلغتنامه دهخدادر شاندن . [ دُ دَ ] (مص مرکب ) مخفف دُر فشاندن . دُر افشاندن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به شاندن شود.
گربه شاندنلغتنامه دهخداگربه شاندن . [گ ُ ب َ / ب ِ دَ ] (مص مرکب ) فریفته شدن : هرگز به دروغ این فرومایه جزجاهل و غمر گربه کی شاند. ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا).به حسرت جوانی به ت
شاندیزفرهنگ نامها(تلفظ: šāndiz) (عربی ـ فارسی) [شان (عربی) = شأن = شکوه ، جلال و عظمت + دیز = دیس (پسوند شباهت)]، شکوهمند و دارای عظمت و جلال ؛ شاهان دژ ؛ یکی از دهستانهای بخش ط
شأنانلغتنامه دهخداشأنان . [ ش َءْ ] (ع اِ) دو رگی که از سر بجانب چشمها می آید و از آن سر شکل فرود آید. (از بحر الجواهر) (از منتهی الارب ). رجوع به شأن در این معنی شود.
در شاندنلغتنامه دهخدادر شاندن . [ دُ دَ ] (مص مرکب ) مخفف دُر فشاندن . دُر افشاندن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به شاندن شود.
گربه شاندنلغتنامه دهخداگربه شاندن . [گ ُ ب َ / ب ِ دَ ] (مص مرکب ) فریفته شدن : هرگز به دروغ این فرومایه جزجاهل و غمر گربه کی شاند. ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا).به حسرت جوانی به ت
شانیلغتنامه دهخداشانی . (حامص ) عمل شاندن . رجوع به شاندن شود.- گربه شانی ؛ گربه رقصانی . رجوع به گربه شانی شود.