سیلی خوردنلغتنامه دهخداسیلی خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) وارد آمدن پشت گردن بر کسی . (از ناظم الاطباء). وارد آمدن سیلی بر صورت شخص . لطمه خوردن . (فرهنگ فارسی معین ) : زاهد که کند سلاح پوشی سیلی خورد اززیاده کوشی . <p c
تپانچه خوریلغتنامه دهخداتپانچه خوری . [ ت َ چ َ / چ ِ خوَ / خ ُ ] (اِمص مرکب ) سیلی خوردن . رجوع به طپانچه و تپانچه شود.
لطمه خوردنفرهنگ فارسی معین( ~ . خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - سیلی خوردن . 2 - صدمه دیدن ، زیان دیدن .
تپانچه خوردنلغتنامه دهخداتپانچه خوردن . [ ت َ چ َ / چ ِ خوَرْ / خُر دَ ] (مص مرکب ) سیلی خوردن . لطمه خوردن . رجوع به طپانچه خوردن شود.
کشیده خوردنلغتنامه دهخداکشیده خوردن . [ ک َ دَ / دِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سیلی خوردن . تپانچه خوردن . چک خوردن . کاج خوردن . (یادداشت مؤلف ).
سیلیلغتنامه دهخداسیلی . (اِ) آن است که انگشتان دست را راست کنند و بهم بچسبانند و تیغوار بر گردن مجرمان ، گناهکاران و بی ادبان زنند و اینکه طپانچه را سیلی میگویند غلط است . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ). ضرب دستی که بر گردن زنند و آن چنان باشد که چهار انگشت دست راست کنند و نرمه ٔ د
سیلیفرهنگ فارسی معین(اِ.) ضربه ای که به وسیلة کف دست به چهرة کسی زنند؛ تپانچه . ؛ با ~ صورت خود را سرخ نگه داشتن کنایه از: در عین تنگدستی آبروداری کردن ، به ظاهر خود را بی نیاز جلوه دادن .
دره سیلیلغتنامه دهخدادره سیلی . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم . واقع در18 هزارگزی باختر راین و 6هزارگزی جنوب راه فرعی راین به قریة العرب . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
سیلیلغتنامه دهخداسیلی . (اِ) آن است که انگشتان دست را راست کنند و بهم بچسبانند و تیغوار بر گردن مجرمان ، گناهکاران و بی ادبان زنند و اینکه طپانچه را سیلی میگویند غلط است . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ). ضرب دستی که بر گردن زنند و آن چنان باشد که چهار انگشت دست راست کنند و نرمه ٔ د
رسیلیلغتنامه دهخدارسیلی . [ رُ س َ لا ] (ع اِ) جانوری کوچک . (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). جانورکی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رسیلاء شود.
رسیلیلغتنامه دهخدارسیلی . [ رَ ] (حامص ) عمل رسیل . همراهی و هم آوازی . (یادداشت مؤلف ) : هزاردستان با هزاردستان رسیلی داود را نشاید. (مقدمه ٔ ورقاء بر حدیقه ).- رسیلی کردن ؛ همراهی کردن . هم آواز شدن : ولی آنگه