سپاهانلغتنامه دهخداسپاهان .[ س ِ ] (اِخ ) صفاهان . اصفهان . اصفاهان : کنون سوی راه سپاهان شویدوزین لشکر خویش پنهان شوید. فردوسی .سالار سپاهان چو ملک شد به سپاهان برشد بهوا همچو یکی مرغ هوایی . منوچهری .<
سپاهانفرهنگ فارسی عمیدآوازی در دستگاه همایون؛ اصفهان: ◻︎ نه چنان راست نهادی تو سپاهان و عراق / که کس از راهزنان ناله کند جز طنبور (سلمان ساوجی: لغتنامه: سپاهان).
ده سیاهانلغتنامه دهخداده سیاهان . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان . واقع در 100هزارگزی خاور سعیدآباد. سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d
زنباوری سیاهانwomanismواژههای مصوب فرهنگستاندر فرهنگ سیاهپوستان، به ویژگیهای جنسیتی زنان اشاره دارد که ممکن است بهنوعی بر آگاهی سیاسی یا اجتماعی نیز دلالت داشته باشد
ده سیاهانلغتنامه دهخداده سیاهان . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان . واقع در 100هزارگزی خاور سعیدآباد. سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d
زنباوری سیاهانwomanismواژههای مصوب فرهنگستاندر فرهنگ سیاهپوستان، به ویژگیهای جنسیتی زنان اشاره دارد که ممکن است بهنوعی بر آگاهی سیاسی یا اجتماعی نیز دلالت داشته باشد