شکم تله،شکم تره،شکم درهگویش تهرانیبخور و نمیر،کارگری که در برابر خوراک کار میکند،کارمزد خوراکی،غذای اندک،کارگر بی مزد
سیکملغتنامه دهخداسیکم . [ س َ ک َ ] (ع ص ) کوتاه گام رونده با نرمی و سستی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شکملغتنامه دهخداشکم . [ ش ُ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ شَکیمَه . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شکیمة شود.
شقملغتنامه دهخداشقم . [ ش َ ق َ ] (ع اِ) نوعی از خرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برشوم که نوعی خرماست و در بصره به دست آید. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شکیملغتنامه دهخداشکیم . [ ش ِک ْ کی ] (اِخ ) شهری است نزدیک نابلس (فلسطین ). در جوار آن قبر یوسف بن یعقوب قرار دارد. (فرهنگ فارسی معین ).
سکمن آبادلغتنامه دهخداسکمن آباد. [ س َ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای 7 گانه بخش حومه ٔ شهرستان خوی . دهستان سکمن آباد از 40 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن در حدود 9610 تن است . رودخ
ابراهیم بن سکمانلغتنامه دهخداابراهیم بن سکمان . [ اِ م ِ ن ِ س ُ ] (اِخ ) ملقب به ظهیرالدین . پادشاه ارمنستان (506-521 هَ .ق .).
سکمن آبادلغتنامه دهخداسکمن آباد. [ س َ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای 7 گانه بخش حومه ٔ شهرستان خوی . دهستان سکمن آباد از 40 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن در حدود 9610 تن است . رودخ
اسکملغتنامه دهخدااسکم . [ اَ ک َ ] (اِخ ) قریه ای به مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 59 بخش انگلیسی ).
بسکملغتنامه دهخدابسکم . [ ب ُ ک ُ ] (اِ) بسکام . بستام . نام درخت افرا در لهجه ٔ طوالش . رجوع به پَلَت و جنگل شناسی ساعی چ 1337 هَ . ش . دانشگاه طهران ج 1 ص 206 شود.