سپوزگارلغتنامه دهخداسپوزگار. [ س ِ / س َ / س ُ ] (ص مرکب ) (از: سپوز + گار، پسوند مبالغه ) آنکه کارها را پس اندازد و تأخیر کند. (برهان ). سست و کاهل و کسی که کاری را بتأخیر کند و بازپس اندازد. (ناظم الاطباء) :
سوزرلغتنامه دهخداسوزر. [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 412 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه . محصول آنجا غلات ، لبنیات و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سپوزگاریلغتنامه دهخداسپوزگاری . [ س ِ / س َ / س ُ ] (حامص مرکب ) عمل سپوزگار. مماطله . دفعالوقت کردن . || عمل فروکردن بزور و عنف .
سپوزگاریلغتنامه دهخداسپوزگاری . [ س ِ / س َ / س ُ ] (حامص مرکب ) عمل سپوزگار. مماطله . دفعالوقت کردن . || عمل فروکردن بزور و عنف .
مماطللغتنامه دهخدامماطل . [ م ُ طِ ] (ع ص ) آن که در ادای دین درنگی کند. (ناظم الاطباء). || سپوزگار. (یادداشت مرحوم دهخدا). دفعالوقت و درنگی کننده در کار : از حلیه ٔ خرد عاطل و در قبول مصالح مماطل . (سندبادنامه ص 114).
گارلغتنامه دهخداگار. (پسوند) اِفاده ٔ فاعلیت (صیغه ٔ مبالغه ) کند وقتی که به ریشه ٔ فعل که معادل با مفرد امر حاضر است درآید : آمرزگار:گناه من ارنامدی در شمارترا نام کی بودی آمرزگار. نظامی .دعا را به آمرزش آور بکارمگر رحمتی
سپوزگاریلغتنامه دهخداسپوزگاری . [ س ِ / س َ / س ُ ] (حامص مرکب ) عمل سپوزگار. مماطله . دفعالوقت کردن . || عمل فروکردن بزور و عنف .