کارستانلغتنامه دهخداکارستان . [ رِ ] (اِ مرکب ) کارسان . حکایت . تاریخ . ترجمه . شرح حال : هزاراسب را از آن [ از نامه ٔ گشتاسب ] خشم آمد و نامه کرد بگشتاسب در جواب او، و اندر آن پی
کارستانلغتنامه دهخداکارستان . [ رِ ] (اِخ ) نام کتابی بوده از کتب شاه اردشیر بابکان مشتمل بر حکمت و حقایق خداپرستی و ایزدشناسی و آن را کارنامه میخوانده اند. (انجمن آرا) (آنندراج ).
کارستانفرهنگ انتشارات معین(رِ) 1 - (اِمر.) مدل کار. 2 - حکایت ، سرگذشت . 3 - (ص .) کار بزرگ ، کار شگفت .
کاجستانلغتنامه دهخداکاجستان . [ ج ِ ] (اِ مرکب ) باغ کاج . زمینی که از او درختان کاج فراوان روییده باشد.
کاپستانلغتنامه دهخداکاپستان . [ پ ِ ] (اِخ ) حاکم نشین کانتن «هرولت » بخش «بزیه » واقع در ساحل مِدی ،نزدیک آبگیر کاپستان . جمعیت 4039 تن . انواع شراب .
کارسانلغتنامه دهخداکارسان . (اِ مرکب ) در شعر بمعنی کارستان است . (ناظم الاطباء). رجوع به کارستان شود.محل ّ کار. جائی که در آن کار پیدا شود : چنین تا بیامد بدان شارسان که قیصر ورا
کارسانلغتنامه دهخداکارسان . (اِ مرکب ) در شعر بمعنی کارستان است . (ناظم الاطباء). رجوع به کارستان شود.محل ّ کار. جائی که در آن کار پیدا شود : چنین تا بیامد بدان شارسان که قیصر ورا
کار خارقالعادهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی عاده، کار بزرگ و چشمگیر، کارستان، معجزه، کار معجزهآسا، شاهکار، استادی عجیب، جادوگری، نمایش محیرالعقول، دراماتورژی حماسه، دلاوری
کارسانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده١. ‹کرسان› ظرف چوبی یا گلی برای قرار دادن نان یا غذای دیگر در آن؛ صندوق چوبی یا گلی.٢. کارگاه؛ کارستان؛ محل کار: ◻︎ به نزدیک دریا یکی شارسان / پیافگند و شد شار
قلعه ٔ الموتلغتنامه دهخداقلعه ٔ الموت .[ ق َ ع َ ی ِ اَ ل َ ] (اِخ ) نام قلعه ای در قهستان دیلم که حسن بن زید در شهور ستة و اربعین و مأتین (246 هَ . ق .) بنا کرده و در اصل آله موت است