سلولغتنامه دهخداسلو. [ س ُ ل ُوو ] (ع مص ) فراموش کردن . (غیاث ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زایل شدن اندوه و عشق . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). زایل شدن غم . (دهار). زایل شدن اندوه . (غیاث ). || خرسند شدن . (غیاث ) (منتهی الارب ). خرسند و بی غم شدن . (ناظم الاطباء) <span class="h
سیلولغتنامه دهخداسیلو. (فرانسوی ، اِ) انباری خاص محافظت گندم که آنرا بشکل برج یا گودالی سازند و آن ماشینهایی برای پاک کردن غله دارد. (فرهنگ فارسی معین ). از اسپانیایی ، چاله یا حفره ای که در زمین ساخته میشود و در آن دانه ها، ریشه ها، علوفه ٔ سبز و نظایر آن را نگاهداری میکنند. نیز انبار یا مخز
شلولغتنامه دهخداشلو. [ ش َل ْوْ ] (ع مص ) رفتن . (ناظم الاطباء) (ز منتهی الارب ). گردش کردن . (از اقرب الموارد). || برداشتن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شلولغتنامه دهخداشلو. [ ش ِل ْوْ ] (ع اِ) اندام با گوشت . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اندام . (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). قد و قامت بدن . (ناظم الاطباء). || تن و جسد از هر چیزی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || هر سلخ شده و پوست
سیلوفرهنگ فارسی عمیدانبار مخصوص نگهداری گندم که به شکل برج یا گودال ساخته میشود و دارای ماشینها و دستگاههایی برای پاک کردن گندم است.
صلولغتنامه دهخداصلو. [ ص َل ْوْ ] (ع مص ) صلای زدن کسی را. (منتهی الارب ). رجوع به صلا شود. || فروهشته گردیدن صلای فرس از قرب نتاج . (منتهی الارب ).
سلواملغتنامه دهخداسلوام . [ س ِل ْ ] (اِخ ) (مرسل یا برکه سلوام ) در نزدیکی اورشلیم میباشد و آنرا شیلونیزگویند. (از قاموس کتاب مقدس ). رجوع به سلوان شود.
سلوانلغتنامه دهخداسلوان . [ س ُل ْ ] (اِخ ) چشمه ای است عجیب بقدس که در روز یک یا دو بار روان گردد و بدان برکت جویند. (منتهی الارب ). عین سلوان در نزدیک بیت المقدس . (دمشقی ). رجوع به سلوام ، سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 34 و ناظم الاطباء شود.
سلوانلغتنامه دهخداسلوان . [ س ُل ْ ] (ع اِ) مهره ٔ افسون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آب باران است که بر مهره ٔ افسون ریخته به عاشق خورانند تا از عشق تسلی یابد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || داروی بی غمی است که خوردن آن اندوه را دور کند و آنرا مفرح هم می خوانند. (آنندراج ) (ن
سلوانالغتنامه دهخداسلوانا. [ س ِل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت بخش سلوانا شهرستان ارومیه . مرکز بخش دارای راه ارابه رو به ارومیه است و 270 تن سکنه دارد. آب آن از دره ٔ برده زر و خلیل تأمین میشود. محصول آنجا غلات ، توتون ،حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری
کرلغتنامه دهخداکر. [ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) آواز دسته جمعی (اپرا، کلیسا و غیره ). مقابل آریا و سلو. (فرهنگ فارسی معین ).
ژفرسنلغتنامه دهخداژفرسن . [ ژِ ف ِ س ُ ] (اِخ ) جفرسن . تُماس . نام سومین رئیس جمهور ممالک متحده ٔ آمریکای شمالی . مولد شادوِل بسال 1743 و وفات در مُنتی سلو بسال 1826 م . وی یکی از مؤسسین حزب دموکرات آمریکاست . رجوع به جفرسُن
مردم داریلغتنامه دهخدامردم داری . [ م َ دُ ] (حامص مرکب ) حسن سلو». خوشرفتاری با خلق . مهربانی و ملایمت کردن با مردمان . مماشات با مردم پاسداری خاطر خلق اﷲ. عمل مردم دار. رجوع به مردم دار شود : آئین شهریاری و کامکاری و نیکوکاری و مردم داری یافته است . (راحةالصدور راوندی ).<
ذهوللغتنامه دهخداذهول . [ ذُ ] (ع مص ) مشغول شدن . (زوزنی ) (دهار). || مشغول کردن . (زوزنی ). || فراموشی . فراموش کردن . (منتهی الارب ). غافل شدن . (منتهی الارب ). و رجوع به کلمه ٔ «نسیان ». در کشاف اصطلاحات الفنون شود : از غلط ایمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب
بی غمیلغتنامه دهخدابی غمی . [ غ َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی غم . صفت بی غم . بی غم بودن . (آنندراج ). بی اندوهی . (از ناظم الاطباء). غصه نداشتن : کام دل بایدت چو گرگ بدربی غمی بایدت چو خر بستیز. مسعودسعد.در جام وصل باده ٔ اسباب
سلواملغتنامه دهخداسلوام . [ س ِل ْ ] (اِخ ) (مرسل یا برکه سلوام ) در نزدیکی اورشلیم میباشد و آنرا شیلونیزگویند. (از قاموس کتاب مقدس ). رجوع به سلوان شود.
سلوانلغتنامه دهخداسلوان . [ س ُل ْ ] (اِخ ) چشمه ای است عجیب بقدس که در روز یک یا دو بار روان گردد و بدان برکت جویند. (منتهی الارب ). عین سلوان در نزدیک بیت المقدس . (دمشقی ). رجوع به سلوام ، سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 34 و ناظم الاطباء شود.
سلوانلغتنامه دهخداسلوان . [ س ُل ْ ] (ع اِ) مهره ٔ افسون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آب باران است که بر مهره ٔ افسون ریخته به عاشق خورانند تا از عشق تسلی یابد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || داروی بی غمی است که خوردن آن اندوه را دور کند و آنرا مفرح هم می خوانند. (آنندراج ) (ن
سلوانالغتنامه دهخداسلوانا. [ س ِل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت بخش سلوانا شهرستان ارومیه . مرکز بخش دارای راه ارابه رو به ارومیه است و 270 تن سکنه دارد. آب آن از دره ٔ برده زر و خلیل تأمین میشود. محصول آنجا غلات ، توتون ،حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری
خرسلولغتنامه دهخداخرسلو. [ خ ِ ] (اِخ ) نام طایفه ای است از ایل بچاقچی در کرمان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 95). این طایفه مرکب از سی خانوار است که سردسیر آنها چهارگنبد و گرمسیر آنان چاه قلعه و زبان آنها ترکی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
خنسلولغتنامه دهخداخنسلو. [ خ ِ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر. با 230 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" di
خروسلولغتنامه دهخداخروسلو. [ خ ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ گرمی شهرستان اردبیل است . این دهستان در باختر بخش گرمی در کوهستان واقع و دارای آب و هوای مناطق گرمسیری است . مرکز آن آبادی صلوات واز 55 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و جمعیت آن درحدود پنجه
خمسلولغتنامه دهخداخمسلو. [خ َ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن . دارای 1257 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم و قالی بافی و راه ماشین رو است . (از فرهن
شیخ سلولغتنامه دهخداشیخ سلو. [ ش َ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).